روانشناسی - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 538851




گالری تصاویر سوسا وب تولز



شنبه 94 مرداد 17 :: 12:59 عصر ::نگارنده : موسوی

تمپل گراندین افراد اوتیستیک را از نظر فکری به 3 نوع تقسیم می‌کند .
1- Visual thinker کسانی که تصویری فکر می کنند . تمپل گراندین خود را جزء این دسته می داند و می گوید من در قالب تصا ویر فکر می کنم و ریاضیاتم واقعا" بد است . این افراد وقتی کلمه‌ای می شنوند تصویر آن کلمه در ذهنشان حاضر می شود . و با کنار هم گذاشتن آن تصا ویر معنی و مفهوم جملات را متوجه می‌شوند . تمپل گراندین برای توضیح این موضوع آن را به سرچ کردن در گوگل تشبیه می‌کند . می‌گوید وقتی کلمه‌ای می شنوم تمام تصا ویری که از آن کلمه دارم به یک با ره در ذهنم حاضر می‌شود و مثل این است که آنرا در گوگل سر چ کرده ام . مثلا" وقتی کلمه کلیسا را می‌شنود تمام کلیسا هایی که از بچگی دیده در ذهنش حاضر می‌شود .
2 – pattern thinker این گروه براساس طرح والگو فکر می‌کنند . این افراد فکر موسیقی و ریاضی دارند . بعضی افراد که در این گروه قرار دارند می‌توانند محاسبات پیچیده ریاضی را در مدت کوتاهی بدون ذره ای خطا انجام دهند . وبعضی دیگر می توانند نت های پیچیده موسیقی را به راحتی حفظ کنند و بنوازند از جمله فردی به نام درک پا را واسینی که یک موسیقیدان اوتیستیک و نابینا است . او قادر است فقط با شنیدن یک موسیقی آن را بنوازد . او 10000 نت موسبقی را حفظ است .
3 – گروه سوم کسانی هستند که حافظه بسیار خوبی دارند و اصلا" تصویرى فکر نمی‌کنند . این افراد می توانند تمام آمار ورزشی ، هوا شناس و غیره را به خاطر بسپارند . مثلا" در فیلم مرد بارانی ( که براساس یک شخصیت واقعی ساخته شده ، البته داستان فیلم واقعی نیست ) می بینیم که مرد بارانی با یک نگاه به دفترچه تلفن همه شماره تلفن ها را حفظ می‌کند . که خود من با دیدن فیلم فکر می کردم به ضرورت فیلم در این موضوع اغراق شده ا ما وقتی با شخصیت واقعی فیلم آشنا شدم متوجه واقعیت این موضوع شدم .
گاهی فکر می کنم اوتیسم معجزه ای از معجزات خلقت است .
 
صدیقه فراهانی
خرداد 93




شنبه 94 مرداد 17 :: 12:58 عصر ::نگارنده : موسوی

استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید .»
او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند:...

« صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریباً یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه‌مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض بازکردم که: «آقای محترم! بچه‌هایتان واقعاً دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد، کمی خودش را روی صندلی جابجا کرد و گفت: بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها? نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعاً گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد.»

استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می‌پرسد:« صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش ادامه می‌دهد که:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....

اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد? اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است انجام بدهم .»




پنج شنبه 94 مرداد 15 :: 10:11 صبح ::نگارنده : موسوی

(نوشته ی: دکتر رضا دلپاک)

آنها در نظر اول بسیار «دوست داشتنی، مهربان، خوش بیان، باهوش، جذاب و دلچسب» هستند و مردها را بشدت به خود «جلب میکنند» اما مردها بعد از مدت کوتاهی متوجه «سردی درونی» آنها میشوند و حس میکنند که انگار یک جای قضیه «می لنگد». گویی که آنها این حس رومانتیک عاشقانه را فقط بصورت «ایفای نقش» در حال «بازی» بوده اند. رابطه ی عاطفی این دخترها فقط «شبیه» عشق و «شبیه» محبت است. و زوج هایشان بزودی از آنها دچار کسالت و دلزدگی می شوند چرا که اینگونه دختران و زنان، از ایجاد رابطه ی «عمیق و پایدار و معنا دار» عاجز هستند.

درمانگران ایرانی در طول ده سال گذشته، بوفور شاهد مراجعانی بوده اند که با اینکه بعد از یک شکست عاطفی و طرد شدگی، هیجانات اغراق شده ای بصورت آژیتاسیون و میل به خودکشی از خود نشان می دهند ولی بطرزی عجیب و در فاصله ای کوتاه (گاهی به فاصله ی بیست و چهار ساعت) و بدون طی کردن مراحل سوگ، رابطه ی عاشقانه ی جدیدی را با هیجانی بیشتر از قبل شروع می کنند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده ست. این استعداد عجیب آنها در «تطابق» از آنها چهره ای همچون یک «بازیگر» نقش های رومانتیک ساخته است. بازیگری که از «تکنیک» بسیار بالایی برخوردار است ولی هنرش «نــاب نیست». انگار چیزی باید وجود داشته باشد ولی آن چیز موجود نیست. چیزی که نامی نمی توان برای آن گذاشت جز «فقدان نیرو و توان ِ انرژی گذاری عاطفی بر روی ابژه».

هلن دویچ در مقاله ای در سال 1934 تحت عنوان شخصیت «انگار که» از تجربه اش با چهار بیمار صحبت کرد. چهار زن، که روانکاوی در مورد آنها به شکست منتهی شده بود. او قادر نبود در مورد طبقه بندی آنها تصمیم بگیرد که آیا «نوروتیک» هستند یا «سایکوتیک». همچنین «اروین یالوم» در کتاب خاطرات خود آنها را تحت عنوان: «مرزیها، این مُهلک های جذاب» توصیف کرده است.

آنها فاقد یک «ایگوی مستحکم» و «هویت یافته» هستند، لذا برای کسب «هویت» و فرار از «سردرگمی»، هویت دیگران را «تقلید» میکنند. آنها یک «خلاء مطلق» دارند و بناچار به هر کسی و به هر چیزی «وابسته می شوند». خود را به هر کسی و هر ایده ای «تسلیم میکنند». در دنیای آنها فقط «ظواهر» حکمفرماست. سبک زندگیشان و حتی طبقه اجتماعی شان با هر «مردی» که عوض می کنند و با «رابطه ی جنسی جدید»، تغییر میکند. آنها فاقد «سوپر ایگو» و اخلاقیات هستند. هیچ «مرزی» ندارند و با هر ابژه ای که در دسترسشان باشد «همانند سازی» میکنند. وقتی با یک مرد روشنفکر رابطه برقرار میکنند «انگار که» روشنفکر هستند. با یک «مرد مذهبی» انگار که مذهبی میشوند. با یک ورزشکار... با یک لمپن... با یک هنرمند...

تا وقتی «وابسته» هستند و اندک «رنگ و بویی» از «هویت تقلیدی» را بدست می آورند، سرپا می ایستند .... ولی هر بار که «طرد» می شوند و از آن «هویت مصنوعی» تهی می شوند، چنان دچار وحشت از «سردرگمی نقش» خود میگردند که درجاتی از «فروپاشی روانی» و «سایکوز» را تجربه میکنند. اما فرق آنها با یک فرد سایکوتیک این است که با پیدا کردن یک رابطه ی جدید باز «هویت نویی» پیدا میکنند و به «ظاهر» به «نرمالیته» بر میگردنند. و جالب است که مردها هم بسرعت متوجه این قضیه می شوند و بعد از مجال کوتاهی از ابتدای آشنایی، زنی را که برایشان «مظهر تمام عیار زنانگی» بود را ترک میکنند. و این زنهای «بدون بینش» را در حسرت یک سوال ابدی باقی میگذارند. سوالی که در بسیاری از متون دنیای نوشتاری مجازی مشاهده می شود: او که اینهمه عاشقانه مرا دوست میداشت، پس چرا بی هیچ توضیحی مرا گذاشت و رفت؟

شاید در این مورد باید از «جامعه شناسان» خبره کمک فکری گرفت که: در دهه ی شصت و نیمه اول دهه ی هفتاد، چه اتفاق زیربنایی در بافت فرهنگی-تربیتی جامعه افتاده بود که منجر به رشد و پرورش نسل پر جمعیتی از دختران و زنان با شخصیت «مرزی» گردیده است.




پنج شنبه 94 مرداد 15 :: 9:47 صبح ::نگارنده : موسوی

 

درمورد بیماری‌های روحی-روانی، کلیشه‌های مختلفی وجود دارد. اما در واقعیت، تشخیص اختلالات روحی معمولاً دشوار است—مخصوصاً در افرادیکه دچار علائم اختلال دوقطبی هستند.

دکتر کاری بیردن (Carrie Bearden)، استادیار روانشناسی و علوم رفتاری در دانشگاه UCLA اعتقاد دارد، "دمدمی مزاج بودن  یا مشکل و خستگی در کار جزء متداولترین آن است اما شدت این اختلال انواع مختلفی دارد."

در زیر به 10 مورد از نشانه‌های مشکلات روحی این اختلال اشاره می‌کنیم.

1. روحیه خوب

اختلال دوقطبی با تغییرات و بالا و پایین رفتن‌های اخلاقی بین هیجان و افسردگی شناخته می‌شود. در طول دوره هیجان، فرد ممکن است از واقعیت جدایی کامل پیدا کند.

در جنون خفیف یا هیپومانیا که یکی از علائم این اختلال است، فرد وضعیت بسیار پرانرژی پیدا می‌کند اما هوشیاری خود به واقعیت را از دست نمی‌دهد.

دکتر بیردن می‌گوید، "جنون خفیف می‌تواند وضعیت واقعاً لذت‌بخشی باشد. روحیه فرد به شدت تقویت می‌شود و انرژی و خلاقیت بسیار زیادی پیدا می‌کند و به نشاط می‌رسد. این قسمت بالای اختلال دوقطبی است."

2. ناتوانی در انجام کارها

پُر بودن خانه از انبوه کارهای نیمه‌تمام یکی از ویژگی‌های اختلال دوقطبی است. افرادیکه بتوانند از انرژی خود وقتی در فاز هیپومانیا هستند استفاده کنند می‌تواند بازده بسیار خوبی داشته باشند.

این افراد معمولاً از یک کار سراغ کار دیگر می‌روند، پروژه‌های غیرواقعبینانه دارند که معمولاً ناتمام می‌ماند.

دکتر دان مالون (Don Malone) مدیر مرکز سلامت رفتاری و دپارتمان روانپزشکی کلنیک کلیولند در اوهایو می‌گوید، "این افراد معمولاً قادر به تمرکز روی یک کار نیستند و میلیون کار را شروع می‌کنند بدون اینکه بتوانند آنها را به اتمام برسانند."

3. افسردگی

فردی که در وضعیت افسردگی اختلال دوقطبی است درست شبیه به فردی که افسردگی عادی دارد به نظر خواهد رسید. دکتر مالون می‌گوید، "آنها همان مشکلات افرادیکه دچار افسردگی معمولی هستند را با انرژی، اشتها، خواب و تمرکز خواهند داشت."

متاسفانه، قرص‌های ضدافسردگی معمولی به تنهایی برای افراد مبتلا به اختلال دوقطبی مناسب نیست. حتی ممکن است چرخه‌های تغییر روحیه را در این افراد بیشتر کند و یا فرد را به اپیزود جدایی از واقعیت بفرستد.

او می گوید، "داروهای ضدافسردگی برای افراد مبتلا به اختلال دوقطبی می‌تواند خطرناک باشد زیرا ممکن است آنها را دچار جنون کند."

4. آسیب‌پذیری

برخی از افراد مبتلا به اختلال دوقطبی ممکن است دچار "جنون ادغامی" شوند که در آن علائم افسردگی و هیجان را همزمان تجربه می‌کنند. در این وضعیت، این افراد معمولاً به شدت آسیب‌پذیر می‌شوند.

همه آدمها روزهای بد در زندگی دارند به همین دلیل است که تشخیص این نوع دوقطبی بسیار دشوارتر است.

دکتر بیردن می‌گوید، "همه ما گاهی‌اوقات آسیب‌پذیر و دمدمی‌مزاج می‌شویم اما در افرادی که دچار اختلال دوقطبی هستند این وضعیت شدیدتر است تاجاییکه در روابط آنها ایجاد مشکل می‌کند، مخصوصاً وقتی فرد بگوید، نمی‌دانم چرا اینقدر آسیب‌پذیرم واقعاً نمی‌توانم آن را کنترل کنم."

5. تند حرف زدن

بعضی افراد ذاتاً پرحرف هستند اما "حرف زدن زورکی یکی از متداولترین نشانه‌های اختلال دوقطبی است.

دکتر بیردن می‌گوید، این نوع حرف زدن زمانی اتفاق می‌افتد که فرد در یک مکالمه دونفره نیست. فرد تند تند حرف می‌زند و اگر سعی کنید حرف بزنید، مطمئناً این اجازه را به شما نخواهند داد. همچنین این افراد معمولاً از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرند.

6. مشکل در محل‌کار

افراد مبتلا به اختلال دوقطبی معمولاً سر کار مشکل دارند زیرا بسیاری از علائم آنها در توانایی آنها برای انجام کارهایشان و برابری با بازده کاری همکارانشان اخلال ایجاد می‌کند.

علاوه بر مشکل در تمام کردن کارها، ممکن است دچار اختلال خواب، آسیب‌پذیری و مشکلات رفتاری فاز هیجان و افسردگی سایر زمان‌ها باشند که موجب خوابیدن بیش از اندازه و سایر مشکلات روحی و رفتاری می‌شود.

دکتر مالون اعتقاد دارد که بسیاری از مشکلات این افراد در محل کار مشکلات بین‌فردی هستند.

7. اعتیاد به الکل و موادمخدر

دکتر بیردن می‌گوید، حدود 50 درصد از افراد مبتلا به اختلال دوقطبی دچار مشکل اعتیاد نیز هستند، مخصوصاً اعتیاد به الکل.

بسیاری از این افراد وقتی در فاز هیجان هستند به الکل روی می‌آورند تا کمی خود را آرام‌تر کنند و در زمان‌های افسردگی نیز برای تقویت روحیه خود باز به الکل روی می‌آورند.

8. دمدمی مزاجی

وقت این افراد در فاز هیجان هستند، دچار اعتمادبه‌نفس ... می‌شوند.

دکتر مالون می‌گوید، "آنها احساس بزرگی می‌کنند و عواقب آن را در نظر نمی‌گیرند. همه چیز به نظرشان خوب می‌رسد."

دو مورد از متداولترین رفتارهایی که از این ناشی می‌شود اعتیاد و بی‌بندو‌باری و رفتارهای جنسی نامتعارف است. او ادامه می‌دهد، "بیماران زیادی داشته‌ام که روابط جنسی داشته‌اند که اگر در فاز جنون و هیجان نبودند، به هیچ عنوان انجام نمی‌دادند. در این فاز آنها رفتارهایی از خود نشان می‌دهند که با وضعیت طبیعی آنها تطابق ندارد."

9. مشکلات خواب

افراد مبتلا به اختلال دوقطبی معمولاً مشکل خواب دارند. در فاز افسردگی زیاد می‌خوابند و همیشه احساس خستگی دارند.

در فاز جنون و هیجان به اندازه کافی می‌خوابند اما هیچوقت احساس خستگی نمی‌کنند.

حتی با چند ساعت در شبانه‌روز احساس بسیار خوب و شادی دارند و انرژی بسیار بالایی دارند.

دکتر بیردن می‌گوید تنظیم یک برنامه خواب مشخص برای این بیماران، اولین کاری است که برای افراد مبتلا به اختلال دوقطبی انجام می‌دهد.

10. پرواز افکار

تشخیص این نشانه کمی دشوار است اما وقتی فرد در فاز جنون است زیاد اتفاق می‌افتد. افراد تصور می‌کنند که ذهنشان در حال مسابقه است و قادر به کنترل آن نیستند و نمی‌توانند افکارشان را کندتر کنند.

این پرواز افکار گاهی در حرف زدن اجباری هم اتفاق می‌افتد.

دکتر بیردن می‌گوید، افراد مبتلا به اختلال دوقطبی ممکن است تشخیص ندهند یا نپذیرند که ذهنشان غیرقابل کنترل شده است.




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:46 عصر ::نگارنده : موسوی

Post-traumatic-stress-disorderقبلا نیز در زمینه اختلال استرس پس از سانحه صحبت کرده ایم می خواهیم با ورزش این عارضه را درمان کنیم.

،دکتر علی رشیدی پور مجری طرح «بهبودی بیماری روانی استرس پس از سانحه با انجام ورزش ملایم» در گفتگو با مهر گفت: یکی از بیماریهایی که به دنبال یک فشار روانی شدید ایجاد می شود، اختلال استرس پس از سانحه یا ضایعه روانی است. این اختلال بیشتر در افرادی که تحت تاثیر سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ، تصادفات شدید، انفجار بزرگ، خشونت و … قرار می گیرند، دیده می شود.

وی با بیان اینکه با گذشت زمان در این افراد بیماری هایی با علائمی مانند کابوس های شبانه، تحریک پذیری زیاد در همان زمانی که دوباره این اتفاقات روی می دهد به وجود می آید، افزود: این عارضه می تواند در 20 تا 25 درصد افرادی که دچار حوادث تروماتیک می شوند به وجود آید و این افراد با هر عامل کوچکی دچار استرس و علائم روانی شوند.

رشیدی پور اذعان داشت: برای درمان این بیماران عمدتا درمان های دارویی وجود دارد که در بیشتر اوقات این داروها موثر نیستند و نمی توانند به طور کامل بیماری را در این افراد درمان کند. در واقع می توان گفت دارو به صورت کامل در این بیماران موثر نیست.

وی با بیان اینکه این دارو بیشتر برای درمان افسردگی استفاده می شود و با مصرف آن، عوامل روانی بعد از استرس در بیمار باقی می ماند، عنوان کرد: ما طی مطالعاتی به نتیجه رسیدیم که اگر همراه با مصرف این دارو، ورزش ملایم انجام شود، بیمار زودتر بهبود می یابد.

رشیدی پور با اشاره به اینکه در موش های آزمایشگاهی نتیجه مصرف داروی ضد افسردگی همزمان با انجام ورزش ملایم نشان داده شده است، خاطرنشان کرد: انجام ورزش ملایم همراه با مصرف داروی ضد افسردگی می تواند میزان عامل روانی بیماران مبتلا به استرس را به طور قابل توجهی برطرف کند.

به گفته وی، باید این یافته ها در مدل انسانی نیز تعمیم پیدا کند تا به عنوان یک پروتکل درمانی به بیماران روانی (PTSD) تجویز شود، چراکه بدین روش اثربخشی دارو به طور قابل توجهی افزایش می یابد.

نتایج این کار تحقیقاتی به زودی در مجله معتبر علمی منتشر خواهد شد.

(PTSD) اختلال استرسی پس از ضایعه روانی یا اختلال تنش‌ زای پس از رویداد (استرس پس از سانحه)، نشانگانی است که پس از مشاهده، تجربه مستقیم یا شنیدن یک عامل استرس‌زا و آسیب زای شدید روی می‌دهد و می‌تواند به مرگ واقعی (تهدید به مرگ یا وقوع یک سانحه جدی) منجر شود.

این بیماران نسبت به این تجربه‌ها احساس ترس و درماندگی می‌کنند و اغلب رفتارهای آشفته و حاکی از بی‌قراری بروز می‌دهند و مدام تلاش می‌کنند تا از یادآوری رویداد و سانحه اجتناب کند. حوادثی همچون سو استفاده جنسی، تصادف، سوانح طبیعی مانند زلزله، جنگ و… می توانند منجر به این اختلال شوند.




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:45 عصر ::نگارنده : موسوی

درمانگرانی که طرحواره ایثارگری در ذهنشان ریشه دوانده است ( طبق تجارب ما تقریبا تمام درمانگران این طرحواره را دارند )
با این خطر مواجهه میشوند :به بیماران اجازه می دهند که خارج از جلسه درمان با انها خیلی تماس بگیرند و سپس از دست او دلخور می شوند.زیر بنای طرحواره ایثار گری اغلب درمانگران, حس عمیق محرومیت هیجانی است.
بسیاری از درمانگران کارهایی در قبال بیماران انجام می دهند که جز ارزوهای ناکام دوران کودکی شان بوده است. درمانگر برای بیمار کارهای زیادی انجام می دهد و با این کار بتدریج دلخور میشود و نهایتا او را رها می کند یا به تنبیه بیمار می پردازد.
بهترین شیوه برای درمانگرانی که چنین طرحواره ای دارند, تدبیر اندیشی برای موقعیت است: اگاهی قبلی به محدودیت های خود و رفتار صادقانه با بیمار.
طرحواره درمانی (جلد دوم ), جفری یانگ و همکاران, حمید پور و اندوز, انتشارات ارجمند, 1393




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:44 عصر ::نگارنده : موسوی

ما تلاش می کنیم شخص را از خودش خارج کنیم ، یعنی رهائی از دام نگرش های کهنه و رسوب کرد. بهترین راه حل ایجاد فاصله بین شخص و هویت اوست. اینکه چگونه می توان یک شخص افسرده را حداقل لحظه ای از افسردگی اش منفک نمود، نکته مهمی است.
این تجربه کوتاه چشمان بیمار را باز می کند و او را به این واقعیت رهنمون خواهد کرد که یک سطح جدید هیجانی بدون افسردگی نیز وجود دارد. زرکاتومن مورنو
پسیکو درام زاده عصری از تحول اندیشه انسانی است، که روان درمانگری گروهی جایگاه اصیل و راستین خود را باز یافته است. زیرا انسان تنها در گروه ، تحول بهنجار شناختی و عاطفی اش را بدست می آورد و حتی به درجه انسانی اش ارتقا می یابد.
درد و درمان هر دو در گروه نهفته است!
هدف عمده روان درمانگری خارج کردن بیماران از دام اندیشه های انعطاف ناپذیری است که راه تحول و تکامل را مسدود می نمایانند. جامعه ما بخشی از جامعه متحول جهانی است، که اگر از مزایا و مواهب آن بهره های فراوانی برده از انحرافات و بیکاری های ویرانگر این دنیا نیز در امان نمانده است. لذا پسیکو درام راهی است برای روان درمانگری و پیشگیری از بیماری های فردی و اجتماعی . پسیکو درام روشی است که بر اساس آن از میان یک گروه فردی به عنوان پروتاگونیست (مراجع و درمانجوی اصلی را گویند) با تادبیر ویژه ای انتخاب شده و به صحنه وارد می شود. او به کمک کارگردان (درمانگر) به نمایش بخش هایی از دنیای درونی خود در صحنه می پردازد. همه پرده های نمایش فی البداهه هستند و هیچ متنی به عنوان متن نمایش وجود ندارد. زیرا در پسیکودرام پروتاگونیست (مراجع) بازیگر نیست. او دنیای خصوصی خود را اجرا می کند.
پسیکودرام تلفظ فرانسوی و سایکو درام تلفظ انگلیسی این اصطلاح است. بهترین معادل فارسی آن روان نمایشگری می باشد. در ضمن اصطلاحات مربوط به پسیکو درام ریشه های تاتری دارند و نه پیشینه روان شناختی.
اصول سایکودرام :
1?اصل آمادگی (warm up ) :برای اجرای نمایش در صحنه روان نمایش گری آمادگی در دو بعد جسمانی و ذهنی صورت می گیرد. به این ترتیب که کارگردان در ابتدا از ساده ترین اشتغالات ذهنی و آسان ترین مشکلات او آغاز می کند و تدریجا با پیشرفت سازگاری مراجع با صحنه اجرای حوادث دشوارتر را به او پیشنهاد میکند.
2?اصل آفرینندگی و خود انگیختگی : در مواجه انسان با واقعیت جدید، ممکن است یکی از حالت های زیر رخ دهد :
الف: بی پاسخی ب: یک پاسخ متداول و مرسوم ج: یک پاسخ جدید
خود انگیختگی عبارتست از انژری محرک انسان، به سوی صدور پاسخ های مناسب در موقعیت هایی که انسان سابقه ای در تجربه آنها ندارد. بدین سان با افزایش میزان اضطراب سطح خود انگیختگی کاهش می یابد و برعکس. اعضای گروه و کارگردان با ایجاد موقعیت های جدید، شخص اول یا مراجع را به تدریج به سوی خود انگیختگی سوق می دهند علت تقویت این فرایند ها ، افزایش جسارت مراجع در صحنه است. آنان در صحنه حضور می یابند تا خود پاسخی در خور موقعیت بیابند.
3?اصل رویارویی : این اصل از پایه های روان نمایشگری است. رویاروی، توان رو به رو شدن با دیگران ، در لحظه حال بودن و تاحد امکان آگاه و بیدار بودن است. رویارویی عبارتست از تجربه مواجهه با اشخاص مهم و تاثیر گذار زندگی واقعی ، مواجهه با خود افراد صورت می گیرد، ولی در صحنه روان نمایشگری ، این تجربه بین من های یاور و شخص اول یا مراجع رخ می دهد.
4?اصل تله و انتقال : منشاء ریشه شناختی تله ، یونانی است و به معنی دور و تاثیر از دور است. تله بیانگر حس بدون واژه و نیز بندی است که افراد انسانی را گرد هم و با هم نگه می دارد. انتقال بر خلاف تله عبارتست از فعال کردن مجدد روابط پیشین در روابط جاری. مثلا فردی احساس های قلبی به مادرش را به معلم انتقال داده و در نتیجه انتظاری که از مادرش دارد را به معلم انتقال میدهد . انتقال و تله تنها در روابط شخص اول و کارگردان اتفاق نما فتد بلکه ممکن است در ارتباط با اعضای گروه هم رخ دهد. یکی از اهداف سایکو درام افزایش ارتباطات اینجا و اکنون و تقلیل فرافکنی است. در واقع از یک سو هدف درمانگر افزایش تله از طریق مواجه کردن وی با اینجا و اکنون است و از طرف دیگر کاهش انتقال بین شخص اول و کارگردان است.
کتاب پسیکودرام مرحوم طاهر فتحی




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:43 عصر ::نگارنده : موسوی

شخصیت وسواسی که قادر به تجریه عشق نیست جای ان را به احترام و امنیت می دهد و در نتیجه با وابستگی خود به دیگران سعی می کند احترام و امنیت را به دست اورد. اما درست در همینجا وابستگی را بی کفایتی قلمداد می کند(از انجا که ارمانگرا هم هست) لذا در برابر لذت وابستگی که شیفته ان است اجتناب از خود نشان می دهد و بهمین دلیل دچار افسردگی شده سپس کاهش اعتماد به نفس را تجربه کرده به درون می خزد. لذا با با پشت پا زدن به لذات وابستگی نوعی برتری اخلاقی را برای خود خلق می کند. بسیاری از علایم بیمارگونه ناسازگار خود را با ((لعابی از فضایل اخلاقی)) می پوشاند.
روانپزشکی بر اساس روانکاوی ص139
نویسنده: مایکلز و مک کینون
مترجم: دکتر ایرج باقرپور




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:42 عصر ::نگارنده : موسوی

باربارا استیونس بارنوم / ترجمه : بهاره غلامحسینی و سمیرا غلامحسینی

چکیده: این مقاله تبیین عصب شناختی نوینی را برای تفاوت‌های نظری در برداشت‌ها و فنون روان‌کاوانه فروید و یونگ فراهم می‌آورد. به خصوص مقاله مهارت‌های تحلیلی ایشان را ـ آنگونه که در نیمکره چپ و راست مغز ظهور می‌یابد، مقابل هم می‌نهد. فنون عصب‌شناختی مدرن، عملکردهای منحصر به فرد مغز را که تبیین گر بسیاری از پدیده‌های بصری و به اصطلاح رازآلود و مورد بحث یونگ است، آشکار می‌کند. بسیاری از مفاهیم روان‌کاوانه وی در عملکرد مغز راست ردیابی می‌شود. تحقیق مدرن و تحلیل‌های فلسفی نیز بر روش تحقیق فروید و محدودیت‌های آن پرتو می‌افکند.

جدایی فروید و یونگ یکی از رویدادهای بارز در حوزه روان‌کاوی است . دلایل نفی فروید و رویگردانی یونگ مخفی نیستند و مقالات بسیاری درباره این موضوع نوشته شده است. به علاوه نویسنده حاضر، اولین کسی نیست که تفاوت‌های این دو را به گرایش‌های مغز چپ و راست مربوط می‌داند. اما امروزه شناخت روزافزون ما از مغز اجازه می دهد تا تفاوت‌هایشان را از جنبه عصب شناسی بررسی کنیم. این مقاله ادعا می‌کند فروید و یونگ، اگرچه موضوعی مشترک (ذهن) داشتند، نمی توانستند با هم صحبت کنند. زیرا از دریچه‌های متفاوتی به آن می‌نگریستند. این دریچه‌ها به طور عمده نیمکره چپ (فروید) و نیمکره راست (یونگ) بودند.

فروید و یونگ

فلسفه و روش‌های پژوهش

به منظور درک اختلافاتشان، باید جهان‌بینی‌های این دو شخص را بفهمیم. مسلماً فروید می‌کوشید که فعالیتش را با فلسفهاثبات‌گرایی منطقی (logical positivism) تطبیق دهد که در عصر وی، توسط حلقه وین (Vienna Circle) پذیرفته شده بود. اثبات‌گرایی منطقی موضوعش را با روش‌ها و دقت نظر ریاضیات و علوم طبیعی بررسی می کند و ازین طریق می‌کوشد «عینی» باشد. امروزه می‌دانیم که حتی علم تجربی «عینی»،«همیشگی» نیست. برای نمونه، مکانیک کوانتوم قوانین نیوتنی فیزیک را منسوخ کرده است.

در زمان فروید روش‌های پژوهش تجربی، به اندازه علوم طبیعی، در علوم اجتماعی و روانشناختی نیز به کار می‌رفتند. فروید دست‌کم امیدوار بود که چنین نشان دهد. هدف از اثبات‌گرایی منطقی، تقلیل هر رشته به قوانین و قضایایی است که به طور مستقل با آزمایش قابل تأیید باشند. به هر روی این قضایا بناست شأن علم بیابند.

در اثبات‌گرایی منطقی دنیایی فرض می‌شود که از پژوهشگر مجزا و از تأثیر او فارغ است. در این جهان، چیزها مستقل از مشاهده‌گر وجود دارند. گاه این باور را ماده‌گرایی یا واقع‌گرایی ساده‌انگارانه (naïve realism) نامیده‌اند. فروید این دیدگاه را پذیرفته بود و درون این حوزه به دنبال «حقیقت» می‌گشت. در این مورد، حقیقت در پس رفتارهای مشاهده‌شده و احساسات و افکار بیان‌شده بیمارانش قرار داشت. امروزه مردم محدودیت های دیدگاه فروید از واقعیت را به عنوان دنیای نیوتنی که «بیرون و در آنجا» متمایز از مشاهده‌گر قرار دارد، می‌دانند. همانطور که گری زوکاو (Gary Zukav) درباره فیزیک نیوتنی می‌گوید:

در فیزیک قدیم چنین فرض می‌شد که جهانی خارجی و متمایز از ما وجود دارد. همچنین [در این علم] فرض می‌شد که ما می توانیم بدون تغییر جهان خارجی آن را مشاهده و اندازه‌گیری کنیم و به اندیشه درآوریم. مطابق با فیزیک قدیم جهان خارجی برای ما و نیازهای‌مان ربطی ندارد. ( Zukav, 2001: 33) . همانطور که زوکاو می‌گوید، فیزیک جدید ـ برعکس ـ واقعیتی را آشکار می‌کند که دیگر ممکن نیست جدا از مشاهده‌گر تصور شود.

فیزیک جدید، مکانیک کوانتوم به وضوح می‌گوید که مشاهده واقعیت بی تغییر آن امکان‌پذیر نیست. اگر ما یک آزمایش مربوط به برخورد ذرات را مشاهده کنیم، به هیچ شیوه‌ای نمی‌توانیم ثابت کنیم که نتیجه آزمون ـ اگر آن را نظاره نمی‌کردیم ـ یکسان می‌بود. مهمتر از آن، هرچه می‌دانیم دلالت بر آن دارد که [در آن صورت] نتیجه قطعاً یکسان از آب درنمی‌آمد. زیرا نتیجه‌ای که به دست می‌آوریم، متأثر از این نکته است که ما به دنبال آن هستیم.

اما چنین تصوری به ذهن فروید خطور نکرد. وی چنین می‌پنداشت که رویکرد اثبات گرایی منطقی به سازه‌های او شأن حقیقت می‌بخشد. در واقع فروید سازه‌ها / برداشت‌های خود را همچون امور واقع (facts) مطرح می‌کند و هرگز نمی‌اندیشد که «آنها به صورت امکانی و از زاویه دید من چنین هستند». در اثبات‌گرایی منطقی، برای چیزی که مستقیماً تحقیق‌پذیر نباشد، جایی وجود ندارد و ـ از جمله ـ مابعدالطبیعه و مذهب کنار گذاشته می‌شود.

منبع: Journal of Religion and Health, Vol. 45, No. 3 (Fall, 2006), pp. 346-358

 




دوشنبه 94 مرداد 12 :: 3:41 عصر ::نگارنده : موسوی

اگرچه فرضیه بین فردی سولیوان (1) در چارچوب علم روانپزشکی تکامل پیدا کرد، اما به شدت از روانشناسی اجتماعی، انسان شناسی و علوم سیاسی تأثیر پذیرفت. وی چند سال پس از دریافت درجه پزشکی خود و اتمام خدمت سربازی در جریان جنگ جهانی اول وارد حرفه روانپزشکی شد. یکی از دوستان نزدیک او ویلیام آلونسون وایت یک عصب روان پزشک (2) مشهور در بیمارستان سنت الیزابت واشنگتن بود و در مجمع روانپزشکی که وی تأسیس کرد سولیوان به مدت ده سال از 1933 تا 1944 سمت ریاست داشت و در آنجا تعالیم سولیوان و فروم ارایه می شدند. ادولف مه یر دومین فردی بود که بر روند تفکر سولیوان تأثیر گاشت از وی جمله ای به این مضمون نقل است که «ذهن یک پدیده زنده منظم در حال حرکت است» و در بحث در مورد تئوری سولیوان تأثیر این نظر روشن خواهد شد.
هرگاه به ظاهر نظریه سولیوان نگاه کنیم آنچنان فرویدی به نظر نمی رسد. تئوری لیبیدو در دستگاه وی وارد نشد و جنسیت در معنای محدودی مورد استفاده قرار گرفته و تنها در تکامل فرد از مرحله بلوغ به بعد مورد توجه قرار می گیرد. عقده اودیپ به اثر والد تحکم کننده هم جنس بر کودک محدود می شود. حتی روشن درمانی سولیوان نیز به طور بنیادین از روش فرویدی متفاوت است و نتیجه منطقی و طبیعی تئوری بین فردی او است. بنابراین در نگریستن به او به عنوان یک نوفرویدی بهتر است در ذهن خود گفته مونرو را در ذهن داشته باشیم که او محصول سنت فرویدی نبود و موقعیت وی را نمی توان به صورت طغیان گر و تجدید نظر کننده در نظر گرفت.
سولیوان یک انسان چند بعدی و فعال بود. علاوه بر تجارب روانپزشکی که در جریان کار در بیمارستان داشت به عنوان یک مدرس سخنرانی های فراوانی در آمریکا و بیرون از آن داشت و بعد از جنگ جهانی دوم با یونسکو در بررسی عوامل مداخله گر در تنش های بین المللی و همچنین با سازمانهای دیگر که علاقمند به بهداشت روانی جهانی بودند همکاری داشت و در انتشار ژورنال روانپزشکی که از طرف موسسه ویلیام آلونسون وایت منتشر می شد نقش مؤثری داشت. مشغله زیاد او جایی را برای نوشتن منظم باقی نمی گذاشت اما تفسیر سخنرانی ها و نوشته های مربوط به آن توسط همکاران و شاگردان وی انجام شده و روشن کننده تنها اثر وی است که در 1947 منتشر شد و تئوری او را به طور کلی معرفی می کند.
در تئوری سولیوان در بررسی روان نژندی ها و روان پریشی ها تأکید بر ساختارهای مانند ذهن، شخصیت یا خویشتن که از هم جدا بوده و مجزا از هم مورد مطالعه قرار می گیرند نیست بلکه الگوهای رفتاری نسبتاً پایداری که از ارتباط متقابل این ساختارها پدید می آیند مدنظر هستند.
ارتباط بین فردی ابتدایی میان نوزاد و فردی است که نقش مادر او را به عهده دارد و از طریق این رابطه پاسخهای اولیه نوزاد به محیط اجتماعی شکل می گیرند. زمانی که شکم نوزاد پر بوده، گرم باشد و بوسیله محرکات ناخوشایند مزاحم تحریک نشود احساس سرخوشی داشته و این حالت هر از چندی بوسیله احساسات ناخوشایندی از قبیل گرسنگی، خیسی، سرما و درد قطع می شود که این حالات تولید کننده تنش هستند اما سرخوشی زمانی که نیازهای وی ارضا شدند بر می گردد. تا اینجا با نظریه های شبیه «اصل لذت» فروید روبرو هستیم. یعنی خواستنی ترین حالت، حالتی است که فرد از تهییج دور باشد. با این وجود در تئوری سولیوان رفتار مادر این تصویر را پیچیده می کند یعنی اگر وی در مراقبت کردن از بچه تنش داشته باشد این تنش به راحتی از طریق همدلی(3) به نوزاد منتقل می شود. همدلی واژه ای است که در روانشناسی تاریخچه جالبی دارد. این لغت در ابتدا بوسیله لیپس (4) در 1907 برای نشان دادن واکنش ما به آثار هنری یا درک ما از احساس دیگران بر اساس حس درونی (5) که برخاسته از یک موقعیت بدنی قابل مقایسه است اطلاق می شد (خودآگاه یا ناخودآگاه) و بعد این کلمه برای پوشش هر نوع احساس شهودی در مورد احساسات فرد دیگر بکار رفت اگر چه در این معنی دیگر کسی نمی توانست ادعا کند که علمی است.
سولیوان به ساز و کار همدلی کمتر علاقه داشت تا به اثر آن. اولین اثر آن بر نوزاد این است که او را پر تنش کرده و وی را از رسیدن به احساس رضایت از بر طرف شدن نیازهایش محروم می کند. در ابتدا منشاء این سرخوردگی به عنوان یک تصویر منسجم فردی از دنیای خارج شناخته نمی شود. سینه یک مادر پر تنش می تواند به عنوان «سینه بد» در مقابل «سینه خوب» که از آن ارضا شده و آرامش می یابد تلقی شود. اما آرام آرام از طریق این تجارب تنش زا در مورد محیطی که در آن پرورش می یابد بوسیله درک گرایشهای افرادی که در آن وجود دارند چیزهایی می آموزد. او همچنین کشف می کند که بوسیله به تعویق انداختن احتیاجات خویش می تواند تنش منتقل شده از طریق این افراد را کاهش دهد به عبارت دیگر نیاز به امنیت (Security) به اندازه ای واجد ارزش می شود که کودک تنش قابل تحمل تر عدم ارضای موقعیتی نیازهایش را به تداوم اضطراب ناشی از عدم امنیت اجتماعی ترجیح می دهد. در اینجا دوباره ما خطوط مشترکی میان تئوری سولیوان و نظریات فروید در مورد اصول لذت و واقعیت، نهاد و اگو و روندهای اولیه و ثانویه می یابیم. تفاوت اساسی میان این دو تئوری در این است که فروید ارتباطات میان این عناصر را در این جهت که لیبیدو چگونه مورد استفاده قرار می گیرد بررسی می کرد در حالی که سولیوان روابط آنها را بر اساس تئوری دینامیسم خویشتن (6) توضیح می دهد.

دینامیسم خویشتن:

در تئوریهای یونگ، آدلر و هورنای قبلاً با مفهوم خویشتن آشنا شدیم. این مفهوم در نظرات این متفکرین به هیچ وجه با هم شباهتی نداشتند به جز این واقعیت که آنها کاملاً در محدوده موجود زنده قرار دارند. بدون انکار این احتمال که چنین ساختارهای ابتدایی ممکن است درون یک فرد موجود باشد سولیوان به جای آن بر سیستمهایی از عادات که مشخصه پاسخهای بین فردی مشخص هستند تکیه می کرد. همچنانکه اضطراب برخاسته از تنش به او یاد می دهد که میان رفتار مناسب و نامناسب تفاوت بگذارد، کودک به الگوهایی که به وی بیشترین احساس امنیت را بدهد می رسد. «دینامیسم خویشتن» یک جعبه حاوی چنین عاداتی است که بر اساس تأیید یا عدم تأیید دیگران بنا شده است. زمانی که کودک موافق نیازهای اجتماع عمل می کند «من خوب» (good - me) در کنترل اوست و وقتی قوائد جامعه را می شکند «من بد» (Bad - me) او را در معرض طوفان اضطراب قرار می دهد. یک تشخص (7) سوم «نا من» (Not me) نیز وجود دارد که شامل تجارب نوزادی از وحشت یا تنفر و بیزاری است که از خویشتن جدا شده و فرد نمی تواند بدون داشتن یک اضطراب غیر قابل تحمل با آن ارتباط داشته باشد. در این حال یک احساس از هم پاشیدگی وجودی بر فرد مسلط می شود. علاوه بر اینها خویشتن از الگوهای دیگر رفتاری که از طریق یادگیری بوجود می آیند و علایمی که ضرورتاً ارتباطی با دوری از اضطراب ندارد نیز تشکیل شده است.

شیوه های تجربه :

این سئوال اساسی که ما چگونه از خودمان در رابطه با محیط اطرافمان آگاه می شویم موجب سردرگمی روانشناسان و فلاسفه شده است. ما قبلاً پاسخ فروید را درباره رابطه میان روندهای اولیه و ثانویه دیدیم. دیدگاه سولیوان در این مورد بیشتر یک توصیف است تا توضیح. او سه شیوه تجربه را که به دنبال یکدیگر رخ می دهند و در عین حال در مراحل رشد خود بر یکدیگر همپوشانی دارند توضیح می دهد.
ابتدایی ترین شیوه که نام آن را پروتوتاکسیک Prototaxic می گذارد مشخصه تجارب منتشر، سازمان نیافته و ابتدایی نوزاد است. دنیای وی منحصر به خودش است و هیچ چارچوب ذهنی از فضا و زمان ندارد و بنابراین قادر به درک نظام رویدادها و ارتباط اشیا و موضوعات نیست و تجربه وی شامل حالات منفرد و بدون ارتباط ذهنی است که در آنها هیچ سوژه یا موضوعی آنچنانکه در بعد تشخیص می دهد وجود ندارند این خصلت اقیانوسی (8) شباهت چندی با مفهوم فرویدی روند اولیه دارد و همچنین به یاد آورنده نظریات پیاژه در مورد اولین تجارب نوزاد است.
کم کم دنیای نوزاد شروع به سازمان یافتن می کند او به طور مثال یاد می گیرد که بعضی اصوات مثل صدای مادر و یا صدای قدمهای وی نشان دهنده رسیدن قریب الوقوع او به شیشه شیر است و بوسیله چنین تجارب تکرار شونده ای نتیجه می گیرد که چون B به دنبال A می آید پس از A ناشی شده است هر چند که استدلالی غیر واقع بینانه است. او نمادهای کلامی را به بعضی موضوعها و اشیاء متصل کرده و کشف می کند که بوسیله ادای بعضی صداهای عجیب می تواند مادر را وادار کند که او را در آغوش بگیرد و بوسیله صدای دیگری باعث می شود که او را به زمین بگذارند. ولی همچنین یاد می گیرد که بعضی از این علایم همیشه منجر به عمل نمی شوند و انتظارات وی در این شیوه برخورد (Parataxic) همیشه برآورده نمی شوند. این علائم در این مرحله دارای معانی شخصی هستند به جای آنکه از اعتبار ثابتی که در شیوه Syntaxic می بینیم برخوردار باشند. در مرحله بعد (Syntaxic) یعنی زمانی که تجارب وی منجر به فراگیری بعضی اصول منطقی و ارتباطات قابل قبول همگانی می گردد در می یابد که دیگران نیز در دیدگاه وی سهیم بوده و آنرا تأیید می کنند و ارتباط گیری با بقیه راحت تر و اطمینان بخش تر می شود.
با این وجود حتی بعد از آنکه فرد به این مرحله تکاملی رسید و مدت مدیدی از نمادهای قابل قبول همگانی استفاده نمود می تواند بدون آنکه متوجه شود به شیوه پاراتاکسیک برگشت کند. یک همسر جوان می تواند متقاعد شود که شوهرش دیگر به او علاقه ندارد چرا که در هنگام شام کاملاً ساکت بوده و کسی که قصد داشته تعطیلات آخر هفته خود را در کنار ساحل بگذراند و به علت ابری بودن هوا نتوانسته نیت خود را عملی کند می تواند نتیجه بگیرد که مخصوصاً چون این هفته وی می خواسته به کنار دریا برود هوا نامساعد شده است. افراد روان نژند به شدت مستعد استفاده از شیوه پاراتاکسیک هستند اما حتی افراد طبیعی نیز در شیوه تف
کر خود مخلوطی از روشهای سینتاکسیک و پاراتاکسیک را بکار می گیرند و این می تواند در روابط فردی زمانی که افراد از زبانهای متفاوتی برای برقراری ارتباط استفاده می کنند ایجاد اشکال نماید.
باید رویاها و خیالات را نیز جزو شیوه پاراتاکسیک قلمداد کنیم. سولیوان اعتقاد داشت (بیشتر به همان شیوه فروید) که رویا برآورده کننده ته مانده نیازهایی است که تنها تا حدودی از طریق تصعید ارضا شده اند.

مراحل تکامل:

علاوه بر تکاملی که در شیوه های مختلف تجربه روی می دهد، سولیوان در مورد مراحل اختصاصی تر تکامل نیز توضیح می دهد. از نظر او اینها به آن اندازه که فروید تأکید می کرد وراثتی نیستند اما انعکاسی از تکامل وراثتی هستند که بوسیله تجارب محیطی شکل داده می شوند. اولین مرحله یعنی نوزادی از هنگام تولد تا زمانی که کودک قادر است کلمات را ادا کند را در بر می گیرد و به بسیاری از رویدادهایی که در این زمان رخ می دهند قبلاً اشاره شد. او می آید تا دنیای عینی را شناسایی کند و توجه خاصی به واکنش دیگران در این دنیا داشته و آرامش خاطر کودک بستگی به پذیرش آنان دارد. او یاد می گیرد که تنش های ملایم مرتبط با احتیاجات بدنی را همچنانکه معیارهای آرامش خاطرش برای کاهش اضطراب تکامل می یابند تحمل کند. در این زمان همچنین اولین تبلور ارزشهای او به صورت شخصیت سازی هایی که از مادر خوب و مادر بد می نماید شروع می شوند و این اساسی را برای بسیاری از قضاوت های پاراتاکسیک او در مورد دیگر افرادی که بعد با آنها برخورد می کند بوجود می آورد. افراد خوب به منبع سرخوردگی وی و افراد بد به قربانیان بدشانس پیشداوری های او بدل می شوند.
در دوران کودکی که تا زمان از بین رفتن نیاز به مراقبت دائمی و شروع برقراری ارتباط با بچه های همسن و سال ادامه می یابد فرد در معرض سختی ها و مشقات کنار آمدن با آداب و سنن اجتماعی قرار می گیرد و ارتباطات جدیدی شکل می گیرند و گاه فرد به ارتباطات قدیمی تر برگشت می کند. بروز خشم یک عمل شایع در مقابل سرخوردگی هایی است که در جریان این آموزش ها رخ می دهند ولی سولیوان همچنین آنرا به عنوان راهی برای خنثی کردن اضطراب در این زمان تلقی می کند و هرگاه این روند سخت بوسیله مهربانی و همراهی والدین تعدیل نشود کودک احساس طرد شدگی کرده و دچار اضطراب می گردد و تغییری را تجربه می کند که سولیوان آن را «تبدیل نحس (9)» می نامد که کودک را تبدیل به فردی می کند که بدگمان بوده و دنیا را بر علیه خود می بیند. برخی از اشکالات جدی شخصیتی در مراحل بعدی زندگی را می توان به چنین مشکلاتی نسبت داد. زبان و گفتار نیز از عواملی هستند که به حصول نتایج لازم در این مرحله به فرد کمک می کنند. در مرحله نوجوانی، همسن و سالان کودک و معلمها شروع به تحت الشعاع قرار دادن تأثیرات محیط خانه کرده و در این محیط وسیع تر او کم کم یاد می گیرد خود را آنچنان که دیگران وی را می بینند ببیند و شهرت و اعتبار و آبرو برای او اهمیت یافته و تهدید اینها منبع عمده اضطراب کودک در این مرحله است. همکاری و تعاون در این مرحله شروع به شکل گیری می کنند اما نیروی محرّکه فرد احتیاج به مقبولیت اجتماعی است و هرگاه پذیرش اجتماعی بوسیله رقابت، تکروی و عدم همکاری رخ دهد، چنین الگوهایی در وی شکل می گیرند.
یک تغییر بارز در دوران قبل از بلوغ بوجود می آید. در حوالی هشت سالگی کودک به طور طبیعی یک دوست و رفیق خاص پیدا می کند که او خود را وقف وی کرده و بالعکس. معمولاً این دوست یک فرد هم جنس است و در واقع شباهتهایی که از جنبه های مختلف میان آن دو وجود دارد اساسی را برای این پیوستگی بوجود می آورد. سولیوان این ارتباط را اولین ظهور خالص و حقیقی عشق در زندگی کودک می داند. عشق در این معنی که احساس راحتی و ارضای نیازهای این دوست به همان اندازه نیازهای خود وی حایز اهمیت است. تا این زمان عشق در او یک پدیده خودخواهانه و در جهت ارضای احتیاجات خود یا احساس امنیت و آرامش وی عمل می کرد.
در زمان بلوغ این عشق هم جنس خواهانه جنبه شهوانی به خود می گیرد. در این جاست که تفاوتهای سولیوان و فروید بارزتر و آشکارتر می شود. برای سولیوان غریزه جنسی در این مرحله است که ظهور می یابد و علاقه فرد به جنس مخالف جلب می شود. ظاهراً منطقی به نظر می رسد که عشق غیر خودخواهانه مرحله هم جنس دوستی در این زمان به سمت تمایل به جنس مخالف تکامل یافته و در قالب رفتار جنسی تجلی یابد. اما این به ندرت حتی در مراحل بعدی زندگی و بزرگسالی یک قاعده است. سولیوان منشاء آن را در اضطرابی می بیند که از زمان کودکی با مسایل جنسی آمیخته و همراه است. این اضطراب مانع سازگاری رضایت بخش جنسی و ایجاد نزدیکی و تفاهم در این شکل خاص می گردد. بر طبق این معیار بسیاری از بزرگسالان از سطح قبل از بلوغ فراتر نرفته و بالغ تر نمی شوند.
کارهای سولیوان در مورد شیوه های درمانی اهمیت خاصی دارند. بسیاری از آنها در مورد بیمارانم
بتلا به اسکیزو فرنیا انجام شدند و در آن زمان که هنوز پیشرفت علم پزشکی داروهای ضد جنون را فراهم نکرده بود وی در درمان بسیاری از این بیماران با موفقیت عمل کرد. وی به مصاحبه به عنوان یک موقعیت بین فردی می نگریست که در آن رفتار بیمار و نقش درمانگر باید در معرض بررسی نقادانه قرار گیرند. مصاحبه گر نه تنها باید یک مشاهده گر فعال اعمال و گفتار بیمار باشد بلکه در عین حال باید از دخالت هر از گاه جنبه های پاراتاکسیک اندیشه خود آگاه باشد که وی را به سوی «عدم توجه انتخابی (10)» می کشاند. یعنی چشم بستن و توجه نکردن به آن جنبه هایی که با گرایشات و تمایلات خود پزشک سازگار نیست. همدلی و تبادل احساسات متقابل جنبه های بارز مصاحبه سولیوانی بوده که آنرا از نقش عینی و دوری گزینانه ای که فروید برای درمانگر قایل بود متمایز می کند.

پی نوشت ها :

1. (Harry stack sullivan (1892-1949
2. Neuropsychiatrist
3. Empathy
4. Lipps
5. Kinesthetic sensation
6. Self Dynamism
7. Personification
8. Oceanic
9. Malevolent Transformation
10. Selective Inattention

منبع:

روانکاوی در گذر زمان/ دکتر علی فیروزآبادی/ ناشر: نوید شیراز، 1385




1 2 3 4 5 >> >
Susa Web Tools