• وبلاگ : باران
  • يادداشت : تقديم به عزيزترينم که زاده تيرماه است
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آبي بيکران 
    سر تا پايم را خلاصه کنند ، مي شوم مشتي خاک ... !
    که ممکن بود خشتي باشد در ديوار يک خانه ، يا سنگي در دامان يک کوه
    يا سنگريزه اي در انتهاي يک اقيانوس ... و يا شايد خاکي از گلدان ... ! يا حتي غباري بر پنجره ...!
    اما مرا از اين ميان برگزيدند براي نهايت شرافت ، براي انسانيت ...
    و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به نفس کشيدن ... ديدن ...شنيدن ...فهميدن و ارزنده ام کرد که بواسطه ي نفسي که در من دميد ...
    من منتخب گشته ام براي قرب ... براي سعادت ...
    من مشتي از خاکم که خدايم اجازه ام داده به انتخاب و تغيير
    به شوريدن ... به عشق ...
    واي بر من اگر که قدر ندانم ...
    واي بر من اگر که باز هبوط کنم به خاک ...!!!
    پاسخ

    ممنونم ... من آدرس وب شما رو ندارم