نوشته شده توسط علیرضا نوربخش مقدم
تهیه کننده : اللهیار غدیری
ساندرا بم ( June 22, 1944 – May 20, 2014 ) نظریه طرحواره را برای شناخت فرایند سنخیت جنسی در نظریه طرحواره جنسیتی خود به کار گرفت. طرح او این است که هر یک از ما به عنوان بخشی از ساختار دانش خود طرحواره جنسیتی یا مجموعه ای از تداعی های مرتبط با جنسیت داریم. وانگهی، طرحواره آمادگی یا زمینه اصلی را برای پردازش اطلاعات بر اساس جنسیت عرضه می کند. یعنی، طرحواره ی جنسیتی گرایش ما را نسبت به اینکه بسیاری از امور را به عنوان امور مرتبط با جنسیت ببینیم و بخواهیم آنها را براساس جنسیت طبقه بندی کنیم بازنمایی می کند.
طرحواره جنسیتی اطلاعات جدید و در حال ورود را پردازش می کند و دست به تصفیه و تفسیر آن می زند. بم می گوید فرایند رشد و تحول سنخیت جنسی یا اکتساب نقش جنسیتی در کودکان نتیجه یادگیری تدریجی کودک از محتوای طرحواره جنسیتی جامعه است. تداعی های مرتبط با جنسیت، که طرحواره را شکل می دهند،بسیار هستند: دختران لباس می پوشند، پسران لباس نمی پوشند، پسرها قوی و محکم هستند، دختران زیبا هستند ( شاید صرفا از صفاتی که بزرگسالان برای کودکان به کار می گیرند آموخته اند، پسران هرگز خوشگل خطاب نمی شوند و یا به ندرت اینگونه خطاب می شوند) ( بم ، 1985 ).
نظریه طرحواره ی جنسیتی بر این فرض استوار است که کودکان در طول دوران کودکی مطالب را درباره جنسیت می آموزند. یکی از پیش فرض های اولیه نظریه های طرحواره جنسیتی آن است که دانش جنسیتی چند بعدی است. ابعاد مشخص یا عناصر دانش مربوط به جنسیت در برگیرنده ی رفتار، نقش ها، مشاغل و صفات است. زن بودن با رفتارهای خاص ( گل آرایی )، نقش های خاص ( خانه داری ) ، مشاغل خاص ( آموزگار مدرسه ابتدایی ) و صفات خاص توام است. دانش ما سازمان یافته است به گونه ای که صرف داشتن بر چسب یا لقب جنسیتی منجر به پیوند با این عناصر مربوط به جنسیت می شود. به مرور زمان که کودکان درباره هر یک از این مولفه ها اطلاعات بیشتری فرا می گیرند، آن ها همچنین شروع به سازمان دهی دانش خود به شیوه های پیچیده تر می کنند. به طور خاص، دانش آنان سازمان می یابد به گونه ای که هم در درون هر بخش ( مولفه ) و هم از یک مولفه به مولفه دیگر ارتباط برقرار می شود( نجاریان ، 1375 ).
براساس نظریه طرحواره جنسیتی کودکان برای سازماندهی اطلاعات مربوط به خویشتن براساس تعاریف فرهنگی رفتار متناسب با جنسیت نوعی آمادگی تعمیم یافته دارند.
به عقیده بم کودکان این آمادگی عمومی را دارند تا اطلاعات راجع به خودشان را بر مبنای تعاریف اجتماعی رفتارهای مناسب برای هر جنس، سازمان دهی نمایند. زمانی که یک کودک می آموزد که خودش را دختر یا پسر بداند، صحنه آماده است تا کودک نقش هایی را بیاموزد که این برچسب ها را همراهی می کنند . به موازات رشد کودکان، آنها به تفصیل عقاید کلیشه ای مربوط به مرد بودن یا زن بودن ( کلیشه های جنسیتی ) را در فرهنگ خودشان می آموزند( خمسه ای ، 1385 ).
مفهوم عدسی های جنسیتی ( The Lenses Of Gender )
بیشتر فرهنگ ها تمایز زیستی بیولوژیکی بین مرد و زن را در شبکهای از باورها و آئینها جای میدهند که تقریباً تمامی حیطه های فعالیت انسان را زیر نفوذ خود دارد. از این رو کودک باید جزئیات خاص این شبکه را بیاموزد: مقررات فرهنگی و هنجارهای حاکم بر رفتار، نقشها و خصوصیات شخصیتی متناسب با جنسیت.
اما فرهنگ به کودکان درس مهمتری نیز میآموزد، و آن اینکه تمایز بین مرد و زن آنقدر در خور اهمیت است که باید آن تمایز را به مثابه مجموعه عدسیهائی برای نگاه کردن به هر چیزی تلقی کرد. برای مثال، کودکی را درنظر بگیرید که برای اولین بار وارد مرکز نگهداری روزانه یا مهدکودکی میشود که در آن انواع فعالیتها و اسباببازیهای جدید عرضه شده است. کودک برای انتخاب اسباببازی یا هر فعالیت خاصی میتواند از انواع ملاکهای بالقوه استفاده کند: فعالیت در فضاهای بسته را دوست دارد یا در فضاهای باز؟ اسباببازیهائی را ترجیح میدهد که میتوان با آنها کار هنری کرد یا خواستار اسباببازیهای فنی و مکانیکی است؟ فعالیت دستهجمعی را دوست دارد یا فعالیت انفرادی را ؟ با این حال، از میان همه ملاکهای بالقوه، فرهنگ بر یکی بیش از بقیه تأکید دارد: دقت کنید که فعالیت یا اسباببازی انتخابی شما متناسب با جنسیت شما باشد.
کودک همهجا تشویق میشود با عدسیهای جنسیت بهدنیا نگاه کند. بم این عدسیها را طرحوارههای جنسیت نامیده است . درست بههمین علت که کودکان میآموزند شقهای رفتاری خود را از پشت این عدسیها ارزیابی کنند، نظریه طرحواره جنسیتی نوعی نظریه نقشآموزی جنسیتی محسوب میشود.
همانگونه که انسانشناسان اشاره کردهاند، بومیان هر فرهنگ معین معمولاً از عدسیهای فرهنگی که بر چشمدارند آگاه نیستند. در نظر آنان، این عدسیها چیزهای شفافی هستند که از طریق آنها به فرهنگ خود مینگرند، و نه به خود عدسیها. به همین دلیل نیز والدین و معلمان طرحوارههای جنسیتی را مستقیماً به کودکان نمیآموزند، بلکه این آموزش، بیسروصدا در تجربه های روزمره فرهنگی عرضه میشود. برای مثال، معلمی را در نظر بگیرید که مایل است با دخترها و پسرها یکسان رفتار کند. برای این منظور، دخترها و پسرها را بهنوبت بهکار میگمارد: اگر روز دوشنبه پسری مسئول صف باشد، روز سهشنبه دختری این مسئولیت را برعهده خواهد داشت . برای آمادهسازی نمایشنامه کلاس نیز باید به تعداد مساوی دختر و پسر انتخاب شوند. این معلم معتقد است به این ترتیب اهمیت برابری دو جنس را به دانشآموزان خود میآموزد. همینطور هم هست، اما او در عین حال بیآنکه متوجه باشد، اهمیت جنسیت را نیز به آنها آموزش میدهد. دانشآموزان یاد میگیرند که هر اندازه فعالیتی ربطی به جنسیت نداشته باشد، نمیتوانند بدون توجه به تمایز مرد و زن به آن بپردازند. حتی یادگیری ضمایر زبان انگلیسی (her, him, she, he) نیز نیاز به استفاده از عدسیهای جنسیت دارد( بم ، 1993 ).
قطبی سازی جنسیتی :
قطبی سازی جنسیتی مفهومی است در جامعه شناسی که توسط بم مطرح شد که می گوید جوامع گرایش دارند زنانگی و مردانگی را بعنوان قطب های متضاد جنسیت ها تعریف کنند. بطوریکه رفتارها و نگرش های قابل قبول مردان، برای زنان مناسب دیده نمی شود و بالعکس. به عقیده بم ، قطبی سازی جنسیتی زمانی آغاز می شود که تفاوت های جنسی طبیعی توسط فرهنگ بصورت اغراق آمیز نشان داده می شوند. برای مثال زنان موهای کمتر از مردان دارند ، و یا مردان عضلات بیشتری نسبت به زنان دارند. اما همین تفاوتهای فیزیکی ، زمانی که زنان موهای صورت و پاها و زیر بغل را می زدایند و مردان مشغول تمرینات بدن سازی برای تاکید توده های عضلانی شان هستند بصورت فرهنگی اغراق شده اند.
زمانی که جنسیت ها قطبی می شوند، بر اساس تئوری یاد شده، هیچ همپوشانی وجود نخواهد داشت. همچنین در نگرش ها و رفتارهای میان زن و مرد نیز اشتراکی وجود ندارد. بلکه آنها بصورت مجزا ، متضاد هم خواهند بود. وی نتیجه می گیرد این تمایزات به قدری همه جانبه می شود که در همه ی جنبه های وجود انسان نفوذ می کنند. نه فقط در آرایش مو و لباس بلکه در چگونگی بیان احساسات و تجربیات میل جنسی نیز جاری می گردند. او استدلال می کند تفاوت های زن و مرد بر بسیاری از جنبه های زندگی اجتماعی که اتصالات فرهنگی بدان وسیله میان جنس ها و تقریبا هر جنبه ی دیگری از تجارب انسان ساخته اند، سوار هستند.
بم مشاهده نمود قطبی سازی جنسیتی بعنوان یک اصلِ سازمان یافته که بر اساس آن بسیاری از نهادهای پایه ای جامعه ساخته شده اند. برای مثال قوانین مبتنی بر قطبی سازی جنسیتی در قانون مدون گشته اند. برای مثال اولین بازی های المپیک مدرن ، یک رویداد ورزشی صرفا مردانه بود در جایی که زنان از این موقعیت محروم گشته بودند . و این بعنوان مثال بارز قطبی سازی جنسیتی مطرح شده است( بم ، 1995 ).
نقش آموزی و نقش پذیری جنسیتی
واژه نقش آموزی جنسیتی به کسب آن دسته از رفتارها و ویژگی هایی که فرهنگ جامعه معینی برای زنان و مردان خود مناسب می داند اطلاق می شود. نقش آموزی جنسیتی و هویت جنسیتی دو چیز متفاوتند. دختر خانمی ممکن است خود را بعنوان زن پذیرفته باشد. اما نه رفتارهای زنانه جامعه پسند داشته باشد و نه از همه رفتارهایی که مردانه تلقی می شود اجتناب ورزد. ( هیلگارد ، 1385 ) .
بم 1981 دیدگاههای نقش های جنسیتی را با چشم انداز قویتری توسعه داد. بر خلاف نقش نسبتا منفعلانه ای که برای کودکان در نظریه یادگیری اجتماعی در نظر گرفته می شود ، تئوری طرحواره جنسیتی مطرح می کند که کودکان به طور فعالانه گروه بندی ذهنی مردانه و زنانه را رشد می دهند، یعنی بچه ها به طور فعالانه اطلاعات در مورد افراد دیگر و رفتار و فعالیتها و نگرشهای مناسب با گروه جنسیتی را سازمان می دهند ، می گویند کامیونها برای پسرهاست و عروسکها برای دخترهاست( ماسن ، 2003 ).
شناخت کودکان در مورد جنسیت و طرحواره جنسیتی خود، توجیه کننده الگویابی جنسیتی است. بر طبق این موضوع همین که کودکان طرحواره جنسیتی کسب کردند، وقایع جهان خود را بر اساس این طرحواره ها تفسیر می کنند. وقتی وقایع خلاف قالب های جنسیتی باشد، کودک نمی تواند توجه کند یا به خاطر سپارد. برای مثال به کودکان تعداد زیادی تصویر از زنان و مردان نشان دادند که در نقش جنسیتی خود بودند ( مثلا پرستار زن ، قاضی مرد ) و بعضی دیگر در نقش جنسیتی مقابل خود بودند. ( مثلا دندانپزشک زن و ماشین نویس مرد ) چند دقیقه بعد از آنان خواسته شد تصاویری را که دیده بودند از میان مجموعه زیادی از عکس ها انتخاب کنند . کودکان بیشتر تصاویر زنان و مردانی را انتخاب کردند که در نقش جنسیتی خود بودند( ماسن ، 2003 )
نظریه طرحواره جنسیتی، در واقع پاسخ به سؤالی است که به عقیده بم، نظریه شناختی – رشدی هویت جنسیتی و یا نظریه نقشآموزی جنسیتی کلبرگ به آن نپرداختهاند. چرا کودکان اصولاً باید خودپنداره خویش را حول مفهوم مردانگی یا زنانگی سازمان دهند؟ مانند نظریه شناختی – رشدی، نظریه طرحواره جنسیتی نیز خود کودک در حال رشد را عنصر فعالی در اجتماعیشدن وی میبیند. در عین حال، همانند نظریه یادگیری اجتماعی، نظریه طرحواره جنسیتی بر آن است که نقشآموزی جنسیتی نه غیرقابل اجتناب است و نه تغییرناپذیر. علت نقشپذیری جنسیتی کودکان این است که جنسیت ظاهراً یکی از محورهائی است که فرهنگ برای سازمان بخشیدن به دیدگاه خود درباره واقعیت انتخاب کرده است. اگر فرهنگی در جهانبینی خود، کمتر بر نقشهای قالبی جنسیتی تأکید ورزد، رفتار و خودپنداره کودکان نیز کمتر از نقشهای قالبی جنسیتی مایه خواهد گرفت.
هویت جنسیتی و کلیشه های مبتنی بر جنسیت :
هویت جنسیتی بازتاب ویژگی ها، کارکردها و احساس مردانگی یا زنانگی فرد است که از بدو تولد در فرایند مشاهده، یادگیری، جامعه پذیری، ارتباط و تعامل با دیگران شکل می گیرد و یک فرد خود را به عنوان زن یا مرد می شناسد و دیگران نیز وی را بدان شکل پذیرا هستند. به عبارت دیگر، آن بخشی از رفتارها و نگرش های فرد نسبت به جنسیت خویش که تحت تاثیر شرایط فرهنگی و اجتماعی شکل می گیرد. اگرچه هویت انسان تحت تاثیر عوامل گوناگونی مثل نژاد ، ملیت ، شغل و سن است، اما در اغلب جوامع مهمترین، مرکزی ترین و تعیین کننده ترین این عوامل، هویت اجتماعی مردانگی و زنانگی است. هرچند واژه های جنسیت و هویت روانی جنسی جایگزین هستند، لیکن در روانشناسی معاصر جنسیت بر حسب عوامل زیست شناختی و تفاوتهای کالبدشناختی و فیزیولوژیکی مشخص می گردد که بصورت ژنتیک و در هنگام تولد تعیین شده است. هویت جنسیتی مفهومی است که فرد از خود به عنوان یک زن یا مرد دارد، آن گونه که در جمله های من پسرم یا دخترم منعکس است( هیلگارد ، 1385 )
کودکان این نکته را یاد می گیرند که در مورد خود طرحواره های جنسیتی را به کار گیرند. خودپنداره های خود را حول مفهوم مردانگی یا زنانگی سازمان دهند و ارزشمندی خود را در چارچوب پاسخ به این پرسش بسنجند که آیا من به اندازه کافی مردانه یا زنانه هستم ؟( ماسن ، 2003 )
هویت جنسیتی به هر آنچه گفته می شود که در هر جامعه با جنسیت زیست شناختی شخص پیوند یافته می شود و در نتیجه برای هر شخص به عنوان زن یا مرد ، نقش ها ، کارکردها ، ارجحیت ها و اسنادهایی را درنظر گیرد. غالب کودکان به هویت جنسیتی یعنی تصویری روشن ازخود به عنوان مرد یا زن دست می یابند . اما در اغلب فرهنگها تمایز بیولوژیکی و زیستی بین زن و مرد به صورت شبکه ای گسترده ای از باورها و آیین هایی نمایان می شود که تقریبا تمامی حیطه های فعالیت انسان را زیر نفوذ خود دارد .
درک کودک از خود تا حدودی شامل خصوصیات فردی است که در خودپنداره مستتر است ولی در ضمن دربردارنده هویتی است که کودک بر اساس مقوله های اجتماعی و گروهی فرهنگ خود ملزم به پذیرفتن آن است.
یکی از مقوله های اجتماعی عمده در جامعه جنسیت است. غالبا اولین سوالی که در مورد یک بچه می پرسند این است که: پسر است یا دختر ؟ در فرهنگ های مختلف مجموعه ای از علایق ، خصوصیات شخصیتی و رفتارها (( زنانه )) یا (( مردانه)) تلقی می شود. کودکان از همان آغاز که هنوز خیلی کوچکند این معیارهای فرهنگی را می آموزند و کسب می کنند. هویت جنسیتی یک فرد ، جنسیتی است که شخص از طریق آن با خودش به عنوان یک مرد یا زن پیوند شناختی و عاطفی می یابد. ممکن است شخص هویت جنسیتی متضادی با جنسیت زیست شناختی داشته باشد یعنی همان چیزی که تغییر جنسیت نامیده می شود.
بزرگسالان بطور کلی به جنسیتی زیستی نوزاد بصورت یک ویژگی تعیین کننده کاملا با اهمیت واکنش نشان می دهند. آنها می خواهند جنسیت زیستی نوزاد را بدانند و دیگران را از آن آگاه سازند و به سرعت برای او اسم دختر یا پسر در نظر بگیرند. لباس صورتی یا آبی به او بپوشانند، اتاق نوزاد را به سبک مردانه یا زنانه تزیین نمایند و شروع به فرایند انتخاب اسباب بازی متناسب با جنسیت نوزاد برای او می کنند.
کودکان خردسال تا حدود 2 سالگی معمولا از جنسیت زیستی و هویت جنسیتی خودشان آگاه نیستند. و پس از این سن است که خودشان را بصورت دختر یا پسر می شناسند. هرچند به نظر می رسد این عناوین بیشتر بوسیله والدین یا همشیره های بزرگتر آنان بکار برده می شوند. کودکان بین سنین چهار و هفت سالگی ، همخوانی جنسیتی ( Gender Consistency ) را می آموزند و لذا معتقد می شوند که جنسیت هر فرد اسناد بنیادینی است که در طی زمان یکسان باقی می ماند. و تحت تاثیر عوامل خارجی مانند اندازه مو یا سبک پوشش قرار نمی گیرد.
در حدود 5 سالگی کودکان شروع به یادگیری قالب های جنسیتی در مورد رفتار اجتماعیو شخصیت می کنند. پسرها بزرگ و پرسروصدا و پرخاشگر و مستقل و توانا به حساب می آیند و دخترها کوچک، ساکت و مهربان و مطیع و عاطفی. کلیشه های مربوط به ویژگی های شخصیتی احتمالا دیرتر از علایق و فعالیتها آموخته می شود زیرا خصوصیات شخصیتی اموری انتزاعی هستند. علاوه بر این تفاوتهای جنسیتی از لحاظ رفتارهای مربوط به جنس زن و مرد کمتر بارز است و بنابراین کودکان کمتر متوجه آن می شوند و بیشتر به لباس و نوع بازی و نوع شغل توجه می کنند.
در اواسط دوران کودکی ، کودکان در مورد انتظارات اجتماعی از مردان و زنان پیشرفته تر می شوند. در عین حال تفکر آنان انعطاف پذیر می شود. آنان بهتر می فهمند که مردم می توانند رفتارهای قالبی زنانه و مردانه را باهم ترکیب کنند و دور شدن از نقش جنسیتی را بهتر می پذیرند. برای مثال، از دختران بین هفت تا یازده سال سوال شد که آیا فعالیتهای مختلف، خصوصیات و هدف های شغلی برای مردان بهتر است یا زنان یا هر دو مناسب است . کودکان خردسال تر در مقایسه با کودکان بزرگتر پاسخ های قالبی بیشتری دادند. کودکان بزرگتر بیشتر معتقد بودند که مردان و زنان هر دو از عهده شغلی بر می آیند( نجاریان . خدارحیمی ، 1377 ).
خوشه بندی جنسیتی ( Gender Clustering )
در یکی از تحقیقات به منظور روشن کردن این امر که آیا نقش آموختگان جنسیتی از طرحواره جنسیت برای سازمان دهی اطلاعات استفاده می کنند یا نه ، به شرکت کننده ها فهرستی از کلمات ارائه و سپس خواسته شد که از آن فهرست هر تعداد کلمه می توانند ، به یاد آورند. این فهرست شامل اسامی متداول مردم ، اسامی حیوانات، فعل های دستوری و نام بعضی لباس ها بود. نیمی از اسامی آدمها ، نام مرد و نیمی نام زن بود. یک سوم کلمات هر دسته را داوران بعنوان مذکر ( مانند گوریل ، پرتاب کردن شی و شلوار ) ، یک سوم را بعنوان مونث ( مانند پروانه ، سرخ شدن از شرم و مایو زنانه ) و یک سوم را بعنوان خنثی ( مانند مورچه ، قدم زدن ، گرم کردن ) شناسایی کردند. پژوهش ها درباره حافظه نشان داده که وقتی شخص کلماتی را زیر عنوان طرحواره یا شبکه تداعی های معینی رمزگردانی کرده باشد هر کلمه از آن طرحواره ، فراخوانی کلمه دیگری از همان طرحواره را تسهیل می کند. بر همین اساس ، توالی یادآوری شخص بایستی وجود (جریان) یا خوشه هایی از کلمات را درحافظه نشان دهد که توسط طرحواره به یکدیگر پیوند خورده اند . برای مثال اگر شخص ب کلمه ای درباره حیوانات فکر کند در دنبال آن احتمالاً به کلمه دیگری در ارتباط با حیوانات فکر می کند .
نقش آموختگان جنسیتی نسبت به ناآموختگان ، بسیار بیشتر خوشه سازی مبتنی بر جنسیت نشان می دهند. برای مثال اگر شخص نقش آموخته ای به یاد کلمه پروانه می افتاد، بیشتر احتمال داشت که سپس کلمه مونث دیگری مانند مایو زنانه را به یاد آورد. حال آنکه نقش نااموختگان پس از پروانه ، بیشتر نام حیوان دیگری را ذکر می کردند. بنابراین نقش آموختگان ، بیشتر گرایش به پیوند دهی کلمات در حافظه بر حسب جنسیت دارند.
شواهد دیگری در تایید نظریه طرحواره جنسیتی از منایع گوناگون به دست آمده است. برای مثال بر اساس دسته بندی آزمون رپ ، زنان نقش آموخته از سازه های جنسی زنانه، بیشتر استفاده می کنند تا زنان دوجنسیتی. نقش آموختگان همچنین تمایل دارند در توصیف خودشان، جملات را در طبقه های مذکر و مونت قرار دهند و احتمال بیشتری دارد فردی را که درباره وی مطلبی می خوانند به عنوان زن یا مرد شناسایی کنند، حتی وقتی اطلاعات داده شده نامربوط باشد( هیلگارد ، 1385 ).
طبقه بندی جهت گیری نقش جنسیتی:
هدف اساسی بم از مطالعه نقش های جنسیتی ، آفرینش مفهومی از سلامت روان است، که از تعاریف مفروض زنانگی و مردانگی از جهت فرهنگی، آزاد باشد. روانشناسان بطور سنتی زنانگی و مردانگی را کرانه های متضاد یک بعد منفرد دانسته اند، یعنی مردانگی به عنوان فقدان زنانگی در نظر گرفته می شود و بالعکس. اما بم با مطرح نمودن سازه ی دوگانگی جنسیتی ( آندروژنی ) ادعا می کند که مفاهیم مردانگی و زنانگی ، قاطعیت و عدم قاطعیت ، رقابت جویی و عدم رقابت جویی به سودمندی یا متناسب بودن موقعیتی این اسنادها بستگی دارد( نجاریان . خدارحیمی ، 1377 )
بم چهار سنخ عمده جنسیتی را توصیف کرده است. که دوتای آنها در وهله اول در برگیرنده مفاهیم اجتماعی هستند. بر اساس این دیدگاه کودکان برای سازماندهی اطلاعات مربوط به خویشتن بر اساس تعاریف فرهنگی رفتار متناسب با جنسیت، نوعی آمادگی تعمیم یافته دارند. با توجه به اینکه فرض زیربنایی الگوی وی این است که مردانگی و زنانگی دو بعد مجزا و مستقل هستند (نه دوقطب یک پیوستار) ، لذا بسته به نمره افراد در هر یک از دو جهت گیری مردانگی و زنانگی ، چهار سنخ شخصیتی امکان پذیر است : سنخ مردانه ( Masculine Type ) ، سنخ زنانه ( feminine Type ) ، سنخ نامتمایز و بالاخره سنخ دوجنسیتی. شخصی که مردانگی زیاد و ویژگی های زنانگی اندک دارد دارای نقش جنسیتی مردانه است. شخصی که زنانگی زیاد و ویژگی های مردانگی اندک دارد دارای سنخ جنسیتی زنانه است. شخصی که در هر دو ویژگی ضعیف است واجد سنخ شخصیتی نامتمایز است. لیکن شخص آندروژن کسی است که تعداد زیادی از ویژگی های مردانه و زنانه را دارد( نجاریان . خدارحیمی ، 1377 )
ابزار سنجش نقش های جنسیتی :
ساندرا بم بر اساس مفهوم آندروژنی (دوجنسیتی) خود شروع به ساخت مقیاسی جهت اندازه گیری سنخ دو جنسیتی نمود. پرسشنامه نقش جنسی بم، شامل 60 صفت یا عبارت توصیفی است. از پاسخ دهندگان درخواست می شود این پرسشنامه در مقیاس لیکرت 7 درجه ای نمره گذاری می شود. که در مقیاسی از 1 ( هرگز یا تقریبا هرگز درست نیست ) تا 7 ( همیشه یا تقریبا همیشه درست است ) آن صفت تا چه حد می تواند آنها را توصیف کند. از 60 صفت موجود 20 صفت به صورت کلیشه ای زنانه است و 20 صفت بصورت کلیشه ای مردانه و 20 صفت خنثی است. یعنی رفتار وابسته به جنسیت ندارد. افراد هر گاه این آزمون را انجام دهند دو نمره به دست می آورند: یک نمره مردانگی و یک نمره زنانگی.
بم بالا بودن را بالاتر از میانه تعریف می کند. میانه در هر یک از مقیاس ها معمولا 9/4 می باشد. بنابراین افرادی دوجنسیتی هستند که نمرات آنها در مقیاس مردانگی و نیز در مقیاس زنانگی بالاتر از میانه باشد. فردی با ویژگی های زنانه که نمرات بالاتر از میانه در زنانگی دارد اما در مردانگی نمرات پایین به دست می آورد ویژگی غالب زنانه ، همین طور فردی با ویژگی مردانه که نمره اش در مقیاس مردانگی بالاست اما نمره اش در مقیاس زنانگی پایین است ویژگی غالب مردانه خواهد داشت. بالاخره افرادی که در هر دو مقیاس نمره پایین کسب می کنند نامتمایز نامیده می شوند. بنابراین فرد با انجام این پرسشنامه می تواند در یکی از 4 گروه زنانه ، مردانه ، دوجنسیتی و یا نامتمایز جای گیرد( بم ، 1974 ).
بم جهت محاسبه اعتبار فرم کوتاه پرسشنامه نقش جنسی همبستگی آن را با فرم بلند بررسی کرد و ضریب همبستگی بین این دو را 99/0 به دست آورد. اعتبار آزمون فرم کوتاه نقش جنسی بم به گزارش مهرابی زاده و همکاران با استفاده از ضریب همبستگی پیرسون محاسبه شد. تمام ضرایب همبستگی مولفه های این آزمون در سطح 001/0 ? P معنی دارند. ضریب همبستگی کل آزمون برای زنان 99/0 و برای مردان 75/0 بود. مهرایی زاده و همکاران به منظور براورد پایایی آزمون فرم کوتاه نقش جنسی بم و مولفه های آن ضرایب آلفای کرونباخ آنها را محاسبه نمودند. ضریب آلفای کرونباخ برای کل مقیاس 80/0 به دست آمد که نشانگر سطح بالای هماهنگی درونی آزمون است( نجاریان.خدارحیمی ، 1377 ).
مفهوم دوجنسیتی (Androgyny)
مفاهیم مربوط به نقش جنسیتی به آهستگی در حال تغییر است . آنچه ظاهرا تکوین آن آغاز شده آمیختن تدریجی صفات و نقش های مذکر و مونث و ایجاد آندروژنی ( مردانه و زنانه در یک قالب ) است .
مفهوم روان شناختی آندروژنی که به افرادی با داشتن ترکیبی از ویژکیهای مردانه و زنانه به طور همزمان اشاره می کند توسط پژوهشهای متعددی مطرح شده است .این فکر به طور وسیعی به دلیل چهارچوب نظری که بم درباره آندروژنی داد مشهور شد. مطابق با نظر بم افراد آندروژن به دلیل داشتن هر دو ویژگیهای مردانه و زنانه ، آرایه های وسیعی از رفتارها را برای آنها فراهم می کند و به آنها اجازه می دهد که به رفتارهای موثرتر وابسته به شرایط ( موقعیت) بپردازند. بنابراین افراد آندروژن در روابط میان فردی خود منعطف فرض می شوند. از بهداشت روانی و کمال شخصیتی بهتری برخوردارند، بوسیله مفاهیم نقش جنسیتی جزمی محدود نمی شوند و از نظر پاسخ دهی کارآمد به موقعیت های مختلف و گسترده، آزادتر هستند. بنابراین افراد دوجنسیتی کاملاً انعطاف پذیر هستند و در مهارت مردانه بصورت مردانه و در تکالیف زنانه بصورت زنانه عمل می کنند( بم ، 1981 )
برخی ادعا کرده اند چنانچه طبق نظر بم ، افراد دوجنسیتی ، کامل تر و بهتر از دیگران هستند، پس بایستی این افراد عامه پسندتر باشند و در مقیاس های عزت نفس از مردان و زنان سنتی، نمره های بالاتری بدست آورند. نتایج پژوهش های سالهای اخیر ضمن تایید دیدگاه بم، نشان داده اند افراد آندروژن عزت نفس بالاتری دارند و در بین همسالان، در مقایسه با افراد دارای نقش های جنسیتی سنت گرایانه، از محبوبین بیشتری برخوردار هستند ( نجاریان . خدارحیمی ، 1377 ).
تربیت کودک بدون در نظر گرفتن جنسیت :
ساندرا بم با به کارگیری نظریه اهمیت مسئله جنسیت پیشنهادهایی برای اجتماعی کردن کودکان بدون درنظر گرفتن جنسیت آنان ارائه نموده است. او ابتدا مطرح کرد که جنسیت در فرهنگ بسیاری از جوامع به عنوان یک رده بندی اهمیت بیش از اندازه ای پیدا کرده است حتی در مواردی که ارتباطی با آن احساس نمی شود باز هم آن را درنظر می گیرند . یکی از راههای مقابله با این مسئله این است که از همان آغاز به کودکان بیاموزیم که جنسیت یک واقعیت زیست شناختی است و آنچه جنسیت را مشخص میکند قابلیت تولید مثل و ساختمان بدن است. والدین می توانند تاکید کنند که آلت تناسلی تعیین کننده جنسیت افراد است و نه لباس و رفتار. بسیاری از والدین از اینکه مستقیما در مورد این مسائل حرف بزنند پرهیز می کنند . ولی بحث درباره این مسائل به کودک کمک می کند تا بفهمد اهمیت دختر یا پسر بودن در چیست.
بم این نکته را با مثالی از پسرش روشن می کند. پسر بچه چهارساله او وقتی به مهد کودک می رفت سنجاق سری به سرش می زد. پسربچه دیگر چندبار به او گفت که او دختر است چون فقط دخترها سنجاق می زنند. پسر بم اینطور توضیح داد که، سنجاق سر زدن که عیبی ندارد و بعد ادامه داد که پسر بودن یعنی داشتن آلت تناسلی پسرانه. این پسر بالاخره شلوارش را پایین کشید تا ثابت کند که پسر است. ولی پسر دیگر اصلا تعجب نکرد. فقط گفت، همه از اینها دارند ولی فقط دخترها سنجاق سر می زنند.
والدین می توانند علاوه بر آموختن این مسئله که زیست شناسی تعیین کننده جنسیت است با این مسئله به این طریق مقابله کنند که بعضی از چیزهایی را که کودکان درباره قالب های جنسیتی از فرهنگ بزرگتر دریافت می کنند تغییر دهند. می توان کتابهایی برای کودکان تهیه کرد و درباره آن با کودکان وارد بحث شد. والدین می توانند به این نکته اشاره کنند که خیلی عجیب است که در داستان ها همیشه زنان احتیاج به کمک دارند و مردان ماجراجویی می کنند. همچنین والدین می توانند مدارسی را انتخاب کنند که به این مسائل توجه کنند و می توانند با معلمان و مسئولان مدرسه عقایدشان را در میان بگذارند.
بم پیشنهاد می کند که والدین به هنگام بحث با کودکان بر تفاوتهای فردی تاکید کنند و بگویند که بعضی از پسرها فوتبال دوست دارند و بعضی ندارند و بگویند که مردم درباره درست و مناسب ، عقاید متفاوتی دارند. همانطور که مردم در مورد ارزش های مذهبی و سیاسی با هم فرق دارند از لحاظ رفتار مناسب با جنسیت نیز می توانند عقاید متفاوتی داشته باشند. سرانجام اینکه ، کودکان به تدریج نظام ارزش های والدین را کسب می کنند و می فهمند و به تدریج در می یابند که زن و مرد از بسیاری جهات اساسا به هم شباهت دارند( هیلگارد ، 1385 ).
منابع:
ماسن ، هنری . رشد و شخصیت کودک . نشر مرکز
هیلگارد. اتکینسون ، زمینه روانشناسی هیلگارد . رشد
نجاریان بهمن ، خدارحیمی سیامک . (1377) ، دوگانگی جنسی( آندروژنی )
خمسه ای اکرم ، بررسی ارتباط میان رفتار جنسی و طرحواره های نقش جنسیتی