سه شنبه 90 آبان 17 :: 12:38 عصر ::نگارنده : موسوی
چقدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند نه اراده دوست نداشتن نه لیاقت دوست داشته شدن نه متانت دوست داشته نشدن با این حال مدام شعر عاشقانه می خوانند.
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم ———————————————————————— از دوست جدا شدن چه سخت است این بازی تلخ سرنوشت است مرغ شب خوابید و من از گریه بیدارم هنوز گر چه رفتی از برم مشتاق دیدارم هنوز شمع سوزان توام این گونه خاموشم نکن از کنارت میروم اما فراموشم نکن ——————————————————————- ———————————————————— زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش میدانستی که درون قلبم با تپشهای عشق هم صدا هستی تو .کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد کاش میدانستی……. کاش می دانستی —————————————————————————- در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا می گذارد . در کنارت ژرفای آرامش را احساس میکنم و بی تو سیل بی رحم تنهایی مجالم نمی دهد انسان ها دو دسته اند : آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی .
|