شعر - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 80
کل بازدیدها: 539432




گالری تصاویر سوسا وب تولز



دوشنبه 91 دی 18 :: 10:34 صبح ::نگارنده : موسوی

با تو می مانـَم که از نـام تو دل آذیــــن شود ...

تا که شرح عشقمان یک قصـــه ی دیرین شود

آنـقَـدَر شــور از دلـم صَــــــرفِ نگــاهــت میکنم

تا تمــام تلخـی چشمـــــــان تـو شیــرین شود

آنچنـــان پـــرشـــور میـرقصــم کــه از تـأثیــر آن

مـوجِ موهــــایِ تو هـــم یکـجــور آهنگــین شود

مطـمئنــم هـــــم زمــــان بـا دیــدنِ لبخـــندِ تو

چشمهــایم روبــروی هــر غمـــی رویـین شود

جالب است اینکه : فقـط کافیـست تا نام تو را

بر زبان آرم کـــه از آن خـــانه عطـــرآگیـن شود

« دوستَت دارم » اگر جــزوِ گنــاهان من است

دوست دارم تا گنـاهم باز هـــم سنگین شود !

 

جواد مـزنـگــی




سه شنبه 91 شهریور 21 :: 8:38 صبح ::نگارنده : موسوی
دلاویزترین – فریدون مشیری

از دل افروزترین روز جهان ،

                        خاطره ای با من هست ،به شما ارزانی :سحری بود و هنوز ،گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

گل یاس ،عشق در جان هوا ریخته بود .من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس در آمیخته بود

**********

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : « های !

بسرای ای دل شیدا ، بسرای . این دل افروزترین روز جهان را بنگر !  تو دلاویزتزین شعر جهان را بسرای !

 آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم ، روح در جسم جهان ریخته اند ، شور و عشق تو برانگیخته اند ،

تو هم ای مرغک تنها بسرای !  همه درهای رهایی بسته ست ،

تا گشایی به نسیم سخنی ، پنجره ای را ، بسرای ! بسرای ... »

 من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

در افق ، پشت سراپرده نور  باغهای گل سرخ ، شاخه گسترده به مهر ، غنچه آورده به ناز ، 

دم به دم از نفس باد سحر ؛غنچه ها می شد باز  .

 غنچه ها می شد باز  ،    باغهای گل سرخ ،  

باغهای گل سرخ ،یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !

چون گل افشانی لبخند تو ،  در لحظه شیرین شکفت !    خورشید !  چه فروغی به جهان می بخشید ! چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

*************

دو کبوتر در اوج ،بال در بال گذر می کردند .

 دو صنوبر در باغ ،سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواند .

مرغ دریایی ، با جفت خود ، از ساحل دور   رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نیز ز جانمایه عشق ، در سراپرده دل  غنچه ای می پرورد ،

- هدیه ای می آورد - برگهایش کم کم باز شدند ! برگها باز شدند :

- « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش ! با شکوفایی خورشید و ،    گل افشانی لبخند تو ،     آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر ، خوش تر از تافته یاس و سحر بافته ام : « دوستت دارم » را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام !

************

این گل سرخ من است ! دامنی پر کن از ین گل که دهی هدیه به خلق ،که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 در دل مردم عالم ، به خدا ،نور خواهد پاشید ،روح خواهد بخشید . »

 تو هم ، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین شعر جهان را ، همه وقت ،

نه به یک بار و به ده بار ، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !




< << 6
Susa Web Tools