شعر - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 76
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 539413




گالری تصاویر سوسا وب تولز



یکشنبه 92 خرداد 26 :: 9:52 صبح ::نگارنده : موسوی

رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده...

تو اگر دستت به آسمانش رسید...

چند تکه ابر برایم نقاشی کن...

تا دل من به ابرها خوش باشد...




یکشنبه 92 خرداد 26 :: 9:45 صبح ::نگارنده : موسوی

چترت را بگیر .....

چشم های من .....

بزرگ شده ی بارانند...




پنج شنبه 92 خرداد 23 :: 10:38 صبح ::نگارنده : موسوی

خروش موج
                 با من می کند نجوا :
                                           که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت ...

"فریدون مشیری"




چهارشنبه 92 خرداد 22 :: 1:24 عصر ::نگارنده : موسوی

مــــا را رهـــــا کنید در این رنج بى‏حساب       بــــــــــا قلب پاره پاره و با سینه‏ اى کباب

عمرى گذشت در غم هجران روى دوست      مــــــــــرغم درون آتش، و ماهى برون آب

حــــالى، نشد نصیبم از این رنج و زندگى       پیــــرى رسید غرق بطالت، پس از شباب

از درس و بحث مدرسه ام حــاصلى نشد       کـــى مى‏توان رسید به دریا از این سراب

هــــــــرچه فراگرفتم و هــــــرچه ورق زدم      چیـــــــزى نبود غیر حجابى پس از حجاب

هـــــان اى عزیز، فصل جوانى به هوش باش      در پیـــــــرى، از تو هیچ نیاید به غیر خواب

این جـــــاهلان که دعوى ارشاد مى کنند       در خرقه شان به غیر "منم" تحفه ‏اى میاب

ما عیب و نقص خویش، و کمال و جمال غیر     پنهــــــــان نموده ‏ایم ، چو پیرى پس خضاب

دم در نــــــى‏آر و دفتــــــــر بیهوده پاره کن       تا کــــــى کلام بیهده گفتــــــــــار ناصواب




چهارشنبه 92 خرداد 22 :: 1:22 عصر ::نگارنده : موسوی

به تو دل بستم و غیر تو کسى نیست مرا    جُز تو اى جان جــــهان، دادرسى نیست مرا

عاشق روى تــوام، اى گل بى مثل و مثال     به خدا، غیر تو هــرگز هــــوسى نیست مرا

بـــا تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولى      چه توان کرد که بانگ جــــرسى نیست مرا

پــــرده از روى بینداز، به جان تـــــو قســم      غیـــر دیــــدار رخت مـــلتمسى نیست مرا

گر نباشى بـــرم، اى پـــردگى هرجـــــایى      ارزش قدس چـــو بـــال مگسى نیست مرا

مــــده از جنت و از حــــــور و قصورم خبرى      جز رخ دوست نظر سوى کسى نیست مرا




یکشنبه 92 خرداد 19 :: 11:48 صبح ::نگارنده : موسوی

همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!

سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید

نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..

به پای در دلت، ای غریبه تنها
علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید

طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید


برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.

"خدیجه پنجی"




پنج شنبه 92 خرداد 2 :: 1:1 عصر ::نگارنده : موسوی

چشمای بسته ی تو رو با بوسه بازش میکنم


قلب شکسته ی تو رو خودم نوازش میکنم


نمیذارم تنگ غروبدلت بگیره از کسی


تا وقتی من کنارتم به هر چی میخوای میرسی


خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت


کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت


خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم


جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم
هر چی که دوس داری بگو حرفای قلبتو بزن
دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من

....
من واسه ی داشتن تو قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم




پنج شنبه 92 خرداد 2 :: 1:0 عصر ::نگارنده : موسوی

منم مثل تو مات این قصه ام

تو هم مثل من امشبو دعوتی

درست تو همین ساعت و ثانیه

سزاوار زیباترین رحمتی

 

تو این حس و حال عجیب و غریب

دو  تا بال می خوای که رو شونته

تو از هر مسیری بری می رسی

تو از هر دری بگذری خونته

 

از این سفره ها معجزه دور نیست

ببین دست دنیاتو دست منه

دعا می کنم تا اجابت بشه

دعا می کنم چون دلم روشنه

 

من از عشق بارون به دریا زدم

به بارون و به آسمون دعوتیم

چه مهمونی با شکوهی شده

تو این لحظه هایی که هم صحبتیم




شنبه 92 اردیبهشت 28 :: 9:21 صبح ::نگارنده : موسوی

هوا خوبه، تو هم خوبی، منم بهتر شدم انگار
یه صبح دیگه عاشق شو، به یاد اولین دیدار
به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستم
چه احساسی از این بهتر، تو خوابم عاشقت هستم
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم

 

تبت هر صبح با من بود، تب گل های داوودی
تبی که تازه می فهمم تو تنها باعثش بودی
تو خورشید رو قسم دادی، فقط با عشق روشن شه
یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندن شه
تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور می شم
تو تکراری نمی شی من بهت وابسته تر می شم




چهارشنبه 91 بهمن 18 :: 1:47 عصر ::نگارنده : موسوی

از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی.




< 1 2 3 4 5 >> >
Susa Web Tools