شعر - باران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باران
درباره وبلاگ




لوگو




آمار وبلاگ
بازدید امروز: 35
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 539372




گالری تصاویر سوسا وب تولز



چهارشنبه 92 مرداد 23 :: 8:56 صبح ::نگارنده : موسوی

نمی دونی چقدر خوبه یه وقتایی پشیمونی تموم درد من اینه که تو اینو نمی دونی به من فرصت بده بازم تو چشمای تو پیدا شم یه بار دیگه بیام پیشت دوباره عاشقت باشم کدوم مردی به تو میگه تموم عشق و رویاشی ببین تا آخرش هستم به شرطی که توام باشی کدوم مردی میگه بی تو توی تنهایی می پوسم اگه اون مرد پیدا شد خودم دستاشو می بوسم تو چشمام زل بزن می خوام با چشمای تو جادو شم بگو بازم دوسم داری تا از این رو به اون رو شم بدون تو نتونستم بدون تو نمی تونم من از رفتار دیروزم پشیمونم پشیمونم پشیمونم پشیمونم




چهارشنبه 92 تیر 12 :: 10:31 عصر ::نگارنده : موسوی
یادش به خیر آقاجونم چقد این ترانه رو برام میخوندن وقتی بچه بودم

بیا بریم دشت
کدوم دشت؟
همون دشتی که خرگوش تاب داره
ها! بله
بچّه صیّاد به پایش دام داره
ها! بله
بچّه صیدم را مزن
خرگوش مستم را مزن
خواب خرگوش به خواب یار می‌ماند بله
خواب خرگوش به خواب یار می‌ماند بله
بیا بریم کوه
کدوم کوه
همون کوهی که آهو تاب داره‌های بله
بچّه صیّاد به پایش دام داره‌های بله
بچّه صیدم را مگیر
خرگوش مستم را مگیر
آهوی کوهم را مگیر
خال آهو به خال یار می‌ماند بله
خال آهو به خال یار میمانه بله
بیا بریم باغ
کدوم باغ
همون باغی که قمری تاب داره‌های بله
بچّه صیّاد به پایش دام داره‌های بله
بچّه صیدم را مزن
خرگوش مستم را مزن
آهوی کوهم را مزن
قمری باغم را مزن
چرخ قُمری به چرخ یار می‌ماند بله
چرخ قُمری به چرخ یار میمانه بله
بیا بریم چاه
کدوم چاه
همون چاهی که کفتر تاب داره‌های بله
بچّه صیّاد به پایش دام داره‌های بله
بچّه صیدم را مزن
خرگوش مستم را مزن
آهوی کوهم را مزن
قمری باغم را مزن
کفتر چاهم را مزن
طوق کفتر به طوق یار می‌ماند بله
طوق کفتر به طوق یار می‌ماند بله
بیا بریم کوه
کدوم کوه
همون کوهی که عقاب تاب داره‌های بله
بچّه صیّاد به پایش دام داره‌های بله
بچّه صیدم را مزن
خرگوش مستم را مزن
آهوی کوهم را مزن
قمری باغم را مزن
کفتر چاهم را مزن
عقاب کوهم را مزن
چنگ عقاب به چنگ یار می‌ماند بله
چنگ عقاب به چنگ یار می‌ماند بله



چهارشنبه 92 خرداد 29 :: 12:17 عصر ::نگارنده : موسوی

فریدون مشیری

 

از دل افروز ترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی :

سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود.

می گشودم پر و میرفتم و می گفتم : " های !
بسرای ای دل شیدا بسرای.
این دل افروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای !

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها بسرای !

همه درهای رهایی بسته ست
تا گشایی به نسیم سخنی، پنجره ای را، بسرای !
بسرای ... "

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

در افق، پشت سراپرده نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه آورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر
غنچه ها می شد باز.

غنچه ها می شد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه شیرین شکفتن!
خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شکوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند.

دو صنوبر در باغ
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.
مرغ دریایی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد،
هدیه ای می آورد،
برگ هایش کم کم باز شدند !
برگ ها باز شدند:
" ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفایی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر
خوش تر از تافته یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام !

این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن!
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید"

تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شهر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو!
"دوستم داری؟" را از من بسیار بپرس!
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!




دوشنبه 92 خرداد 27 :: 8:42 صبح ::نگارنده : موسوی

متن آهنگ صبحی دیگر از محمد علیزاده

هوا خوبه تو هم خوبی منم بهتر شدم انگار

یه صبح دیگه عاشق شو به یاد اولین دیدار

به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو می بستم

چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم

تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم

تبت هر سال با من بود تب گل های داوودی

تبی که تازه میفهمم تو تنها باعثش بودی

تو خورشید و قسم دادی فقط با عشق روشن شه

یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندن شه

جای موندن شه،جای موندن شه،جای موندن شه

تو می چرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم




دوشنبه 92 خرداد 27 :: 7:51 صبح ::نگارنده : موسوی

تو را از بین صدها گل جدا کردم

تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم

برای نقطه ی پایان تنهایی

تو تنها اسمی بودی که صدا کردم

عشق من عشق من

عشق من عشق من

بگو از پاکی چشمه منو لبریز خواستن کن

با دستات حلقه ای از گل بساز و گردن من کن

اگه از مرگ باورها از آدمها دلم سرده

نوازش کن تو دستام رو که خیلی وقته یخ کرده

که خیلی وقته یخ کرده

عشق من عشق من

عشق من عشق من

دیگه دلواپس بودن واسم بسه

دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه

زیادیم کرده پژمردن

زیادیم کرده غم خوردن

توی بیداد تنهایی

درعین زندگی مردن

عشق من عشق من




دوشنبه 92 خرداد 27 :: 7:50 صبح ::نگارنده : موسوی

هرجایِ دنیایی دلم اونجاستمهدی یراحی

من کعبه مو دورِ تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم



هرروز حِسِت  تازه تر میشه

غرقِ تو میشم بلکه دریا شم

بیزارم از اینکه تمامِ عمر

از رویِ عادت ، عاشقت باشم



گاهی پرستیدن ، عبادت نیست

با اینکه سر رو مهر میذاری

گاهی برای دیدن عشقت

باید سر از رو مهر برداری



یک عمر هر دردی به من دادی

حس میکنم عینِ نیازم بود

جایی که افتادم به پای تو

زیباترین جایِ نمازم بود



هر جای دنیایی دلم اونجاست

من کعبه مو دور تو میسازم

من پشت کردم به همه دنیا

تا رو به تو سجاده بندازم




یکشنبه 92 خرداد 26 :: 4:7 عصر ::نگارنده : موسوی

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب




یکشنبه 92 خرداد 26 :: 4:6 عصر ::نگارنده : موسوی

کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم ترا

بالای خود در آینه چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم ترا

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله گاه مومن و ترسا کنم ترا

خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم
خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم ترا

زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم ترا

رسوای عالم شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم ترا




یکشنبه 92 خرداد 26 :: 4:4 عصر ::نگارنده : موسوی

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پروانه هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان  کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید

کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدا داد  کنید




یکشنبه 92 خرداد 26 :: 9:55 صبح ::نگارنده : موسوی

نفست باران است....

دل من تشنه ی باریدن ابر....

دل بی چتر مرا مهمان کن....

 




< 1 2 3 4 5 >> >
Susa Web Tools