سه شنبه 92 آبان 7 :: 1:5 عصر ::نگارنده : موسوی
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن باخزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشق بازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند نای ما خاموش ولی،زهره شیطان هنوز با همون شور و نوا دارد شبانی میکند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی میکند سالها شد رفته دم سازم ز دست ، اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی میکند بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران میرسد با من خزانی میکند طفل بودم دزدکی پیر و الیلم ساختند اون که گردون میکند با ما نهانی میکند میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان دفتر دوران ما هم بایگانی می کند شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند "استاد شهریار"
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:35 عصر ::نگارنده : موسوی
گـــــرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس رخ توست پس همین بس که همه کوْن و مکانْ حاصل ما جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازین مشکل ما یـــــــــــا بکش یــا برَهان زین قفس تنگ، مرا یا بــــــــرون ساز ز دل، ایـــــن هــوس باطل ما لایـــــق طوْف حــــــــــریم تو نبـــــــــودیم اگر از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟ امام خمینی (ره)
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:26 عصر ::نگارنده : موسوی
به تو دل بستم و غیر تو کسى نیست مرا جُز تو اى جان جــــهان، دادرسى نیست مرا عاشق روى تــوام، اى گل بى مثل و مثال به خدا، غیر تو هــرگز هــــوسى نیست مرا بـــا تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولى چه توان کرد که بانگ جــــرسى نیست مرا پــــرده از روى بینداز، به جان تـــــو قســم غیـــر دیــــدار رخت مـــلتمسى نیست مرا گر نباشى بـــرم، اى پـــردگى هرجـــــایى ارزش قدس چـــو بـــال مگسى نیست مرا مــــده از جنت و از حــــــور و قصورم خبرى جز رخ دوست نظر سوى کسى نیست مرا امام خمینی (ره)
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:17 عصر ::نگارنده : موسوی
کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان توخاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من می*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق اما که در این میکده غم نوشتر از من افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش اما شب من هم نه سیه*پوشتر از من گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق ای نادره گفتار کجا گوشتر از من بیژن*تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک خونم بفشان کیست سیاوشتر از من با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل؟ دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من اثر استاد شـــــــهریـــار
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:15 عصر ::نگارنده : موسوی
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من از صلای ازلی تا به سکوت ابدی یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه نیست در کوی توام نامه رسانی گل من گاه به مهر عروسان بهاری مه من گاه با قهر عبوسان خزانی گل من همره همهمه گله و همپای سکوت همدم زمزمه نای شبانی گل من دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح شهسواری و به رنگینه کمانی گل من گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من گه به خونم خط و گه خط امانی گل من سر سوداگریت با سر سودایی ماست وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من محمدحسین شهریار
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:35 صبح ::نگارنده : موسوی
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
چهارشنبه 92 مهر 10 :: 8:25 صبح ::نگارنده : موسوی
یکشنبه 92 مهر 7 :: 9:20 صبح ::نگارنده : موسوی
آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ وان که بیرون کند از جان و دل ام دست کجاست؟ وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وان که سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟ وان که جان ها به سحر نعره زنان اند ازو وان که ما را غم اش از جای ببردست کجاست؟ جان جان است و گر جای ندارد چه عجب؟! این که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟ غمز? چشم بهانه ست و زان سو هوسی ست وان که او در پس غمزه ست دل ام خست کجاست؟ پرد? روشن دل بست و خیالات نمود وان که در پرده چنین پرد? دل بست کجاست؟ عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد وآن که او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟
یکشنبه 92 مهر 7 :: 9:16 صبح ::نگارنده : موسوی
سرزبالین به چه امید برآرم سحری که درآن روز نبینم رخت ای رشک پری آه از آن شب که نگیری خبرازمن درخواب وای از آن روزکه من ازتو نگیرم خبری عهدکرده است که از صحبت دونان گذرد دیرتر می گذر ای عمرکه خوش می گذری شهر عشق است و جنون ازهمه جا مقصد ما خیز اگر با من و دل ، راهزنا همسفری می شد ای کاش که یک لحظه نباشم بی تو یا شدی کاش دلم شاد به روی دگری وای بر من که به سودای تو ای ماه مرا نیست جز آه و دگر نیست درآن هم اثری من اگر دل به تو دادم تو ز من دل بردی گرگناهی است محبت تو گنه کارتری به خدایی که تورا بردن دل داده به یاد قسمت می دهم ای مه که ز یادم نبری خوب شد باز شدی عاشق و شوریده عماد ننهی باز به بالین سر بی دردسری
یکشنبه 92 مهر 7 :: 9:10 صبح ::نگارنده : موسوی
ای کرمت همنفس بی کسان جز تو کسی نیست کس بی کسان بی کَسم و همنفس من تویی رو به که آرم که کَس من تویی کون و مکان مظهر نور تواند جمله جهان محض حضور تواند در دل هر ذره بوَد سیر تو نیست درین پرده کسی غیر تو جز تو کسی نیست به بالا و پست ما همه هیچیم و تویی هر چه هست بزم بقا را می و ساقی تویی جز تو همه فانی و باقی تویی کیست که قائل به ثنای تو نیست کیست که مایل به لقای تو نیست ما همه مشغول ثنای توایم واله و مشتاق لقای توایم روزن جان بر دل ما بازکن خاطر ما را صدف راز کن مرد رهی از کجی اندیشه کن راستی و راست وری پیشه کن هر که کند روی طلب سوی او قبله ذرات شود روی او |