پنج شنبه 93 تیر 19 :: 1:4 عصر ::نگارنده : موسوی
عقده ادیپ ( Oedipus complex) در نظریات روانشناسی فروید به تمایل جنسی پسر به مادر - که همراه با حس رقابت با پدر است - گفته میشود. این کلمه برای اولین بار توسط فروید در کتاب «تفسیر خوابها» (سال 1899 میلادی) ابداع شد. انتخاب این کلمه بر مبنای سرگذشت شخصیت اسطورهای ادیپ بود که بر اساس آنچه در تقدیر او و پدرش پیش بینی شده بود، پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد. معادل زنانه عقده ادیپ، عقده الکترا است. فروید معتقد بود که این مرحله عقده ادیپ در رشد کودکان بین 3 تا 5 سال، چیزی طبیعی است و پایان آن زمانی است که کودک هویتش را با والد از جنس خودش شناسایی کرده، و امیال جنسی اش را سرکوب میکند؛ این فرایند در نظریه فروید باعث تشکیل فراخود ( super-ego) میشود. وی مفهوم آن را برای اولین بار در سال 1895 بکار گرفت ، ولی اصطلاح خاص آن را در 1910 مورد استفاده قرار داد. عقده ی ادیپ محور اصلی دانشی است که فروید در باب ضمیر ناآگاه به کشف آن نائل آمد. مسئله ی مربوط به عقده ی هسته ای (kernkomplex) نفسیات ناآگاه است . عقده به معنای دسته ای از تصورات باطنی است که دارای ساختمانی منسجم اند و « مجموعه ای از افکار و علائق نفسانی را تشکلیل می دهند که از لحاظ احوال قلبی واجد قدرت و نیرویی بسزا شده اند ».
این عقده که با توجه به افسانه ی ادیپ شهریار نوشته سوفـــُـــکل چنین نامی به خود گرفته به مجموعه ای از تصورات و احوال قلبی دلالت دارد که مربوط به عواطف طفل نسبت به مادر و احساسات پرخاشگرانه ی او نسبت به پدر می شود. هر کودکی حکم « ادیپ شهریاری کوچک » را دارد که با مهم ترین موقعیت تعارض آمیز زندگی خود مواجه می شود و ناچار به یافتن راه حلی برای آن است. تشکل بعدی نــِوروز نزد فرد آدمی نشان دهنده ی شکست در انجام چنین مهمی خواهد بود و قدرت و توانایی آن را در تعین بخشیدن به شخصیت او می رساند. لازم است که ظوابط حاکم براین افسانه را بدان گونه که در تراژدی سوفـــُـــکل آمده و خلاصه ای را که فروید خود از آن به دست داده است ، یادآوری کنیم. ادیپ پسر ِ لایوس پادشاه تب بود . غیب گویان پیش بینی کرده بودند که طفل او که هنوز جنینی بیش نبود ، سرانجام به قتل پدر کمر خواهد بست. لذا او را بعد از تولد از مادرش ژوکــَــست جدا و در بیابان رها می کنند. کودک توسط چوپانی نجات می یابد و در دربار یکی از کشورهای خارجی به عنوان پسر پادشاه تربیت لازم را کسب می کند. در نوجوانی به پرسش از اصل و نسب خود می پردازد و به غیب گویی مراجعه می کند تا اطلاعی بیش تر از گذشته ی خود بدست آورد . غیب گو به او توصیه می کند که موطن خود را رها کند ، چرا که در سرنوشت او چنین آمده که پدر خود را خواهد کشت و با مادرش زنا خواهد کرد. در نزدیکی موطن اصلی خود با لایوس مواجه می شود و در جاده ای که به شهر د ِلف ختم می شد ، او را به قتل می رساند. بعد از پایخ به پرسش های اسرارآمیز ابوالهول ، در شهر تب به عنوان پاداش ژوکــَـست را به ازدواج او در می آورند و از او صاحب دو دختر و دو پسر می شود. مدتی بعد ، طاعون سایه ی شوم خود را بر قلمرو او می گستراند. برای جلوگیری از این بیماری خانمان برانداز از غیب گویان مدد می جویند. غیب گویان برآن اند که قاتل لایوس باید کشور را ترک کند. ادیپ شهریار پس از آگاهی به دو جنایت خود ، یعنی قتل پدر و زنا با مادر ، چشم خود را کور می کند و موطن را ترک می گوید. فروید پس از ذکر خلاصه ی داستان به بررسی نظری آن می پردازد. اصطلاح عقده ی ادیپ برای اولین بار در سال 1910 در مقاله ای به نام « روان شناسی امیال عاشقانه - در باب عمومی ترین نوع تحقیر در زندگی عاشقانه » ظاهر می شود. این عقده در نظر فروید شرط عمده ای برای هرگونه رابطه ی عاشقانه و عوارض حاصل از آن است. توصیف کامل عقده ی ادیپ بالاخره در مقاله ای موسوم به « من و این و آن نفسانی » در 1923 به طور ساخته و پرداخته به همت فروید ارائه می شود. در این مقاله وی به بررسی دو وجه مثبت و منفی آن می پردازد. « ادیپ شهریار کوچک » نه تنها مادر را به عنوان مطلوب اصلی خود برمی گزیند و در رابطه ای رقابت آمیز با پدر درگیر می آید « شکل مثبت آن » بلکه ممکن است ، برعکس ، پدر را به عنوان مطلوب خویش انتخاب کند و از در رقابت با مادر برآید . « شکل منفی آن ». فروید در آخرین مرحله ی بررسی این عقیده به « مرحله ای قبل ادیپ » قائل می شود و آن را مرحله ای ابتدایی برای دسترسی کودک به این عقده در نظر می گیرد. ولی قبول چنین مرحله ای به هیچ وجه از اهمیت عقده ی ادیپ نمی کاهد ، بلکه آن را جزو تحولات بــَـعدی تصرفات قلبی و رانشی کودک می کند. مرحله ی ماقبل ادیپ به خصوص سهمی بزرگ در رابطه ی دختر که قبل از قرابت عاطفی نسبت به پدر به مادر تعلق خاطر دارد ، ایفا می کند. عقده ی ادیپ واجد اهمیتی قابل ملاحظه است زیرا وجوه مختلف تعارضات ناآگاه را که از مکانیسم دفع امیال حاصل می شوند دربرمی گیرد : انتخاب مطلوب ، انطباق هویت ، و مهراکینی . این عقده در رابطه ای نزدیک با عقده ی کسترسیون یا محرمیت از ذ َ کـــَـــر است. عقده ادیپ ساحت اساسی ضمیر ناخود آگاه را نمایان می سازد و حاکی از تخیلات فرد در رابطه با قانون منع زنا با محارم است. مسئله این نیست که چگونه کودک با دشواری با روابط عاطفی خود با پدر و مادر مواجه می شود بلکه به این امر مربوط می شود که ساختمان آرزومندی انسان چگونه تشکیل می یابد. این عقده ما را به درک معنای واقعی این امر رهنمون می کند که « کودک در واقع اصل و نسب نوع بـــــــــــــــــــــشر است . » فــــــــروید می گوید : * در اوج مرحله ی تناسلی ، تمام پسران در حدود چهار پنج سالگی عاشق مادران خود هستند. * پسر میل خود را به صورت های گوناگون بیان می کند ، مثل اینکه می خواهد با مادر ازدواج کند ، یا اینکه بخواهد پیش او بخوابد. * نسبت به بدن برهنه مادرش کنجکاو می شود. * پسر می خواهد مادر همیشه در اختیار او باشد ، نسبت به پدرش حسادت می کند و می خواهد او را بکشد و از سر راه بردارد. * چون پدر ، بزرگ و قوی است ، می ترسد پدرش او را عقیم کند. این ترس ناشی از عقده ی اختگی است که وقتی تشکیل می شود که کودک به دلیل استمناء سرزنش می شود و به او هشدار می دهند که شاید آلت تناسلی اش بیفتد ، چون دیده است دختران آلت مردی ندارند. * ترس از انتقام پدر که باعث می شود پسر سرانجام مادرش را به عنوان یک هدف جنسی رها و در عوض با پدرش همانند سازی کند و به جستجوی شریک جنسی دیگری برآید. تصویری که فروید برای دختران مطرح می کند : * دختر کوچک هم اول علاقمند به مادر است ، اما بعد با وحشت در می یابد که پسران آلت مردی دارند و او ندارد. * دختر کوچک معتقد است که آلت مردی خود را از دست داده است و به « دلایل مبهم » مادرش را برای آن سرزنش می کند. * دختر کوچک از اخته شدن نمی ترسد ، به این دلیل که از قبل خود را اخته می داند. از نظر او ترس معادل آن ، فقدان محبت است. * بعد پدر را هدف میل جنسی اش قرار می دهد ، با این امید که او را آبستن کند ، چون بچه ی حاصل از این رابطه ، تا حدودی جبران آلت مردی از دست رفته را می کند. * این تعارض به تدریج با عطف توجه به مردان دیگر که می توانند فرزندی را به او ببخشند ، حل می شود.
دوشنبه 93 تیر 16 :: 2:30 عصر ::نگارنده : موسوی
شستن مکرر دست شناختهشدهترین علامت یک اختلال وسواس جبری از نوع عملی آن میباشد. اختلال وسواس فکری یا عملی (به انگلیسی: O.C.D)، یک اختلال اضطرابی مزمن است که با اشتغال ذهنی مفرط در مورد نظم و ترتیب و امور جزئی و همچنین کمالطلبی همراه است، تا حدی که به از دست دادن انعطافپذیری، صراحت و کارائی میانجامد. در اختلال وسواسی-فکری عملی افکار وسواسگونه و اضطرابآور با وسواسهای عملی همراه میشود. این وسواسهای عملی کارهایی وسواسگونه هستند که شخص برای کوشش در راه کاهش وسواسهای فکری خود انجام میدهد. این کردارها تکراری و کلیشهای و تا اندازهای غیرارادی هستند. طبق ملاک های راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی برای اختلال وسواسی دوگونه فکری و عملی تعریف میگردد.
فرد مبتلا به اختلال وسواس فکری عملی برای کاهش اضطراب خود که ناشی از فکر مزاحم است، فعالیت دیگری انجام میدهد که اضطراب او را کاهش دهد که این خود میتواند به شدت اختلال کمک کند. تحقیقات نشان میدهد بین یک تا سه درصد جامعه ممکن است به اختلال وسواس فکری عملی مبتلا باشند. وسواس فکریوسواس فکری در مبتلایان به این بیماری عقیده، هیجان یا تکانهایست که مکرراً و مصرانه برخلاف میل شخص خود را وارد ضمیر هشیار او میکند. این افکار، تکانهها یا تصاویر ذهنی به طور مکرر و مقاوم برای شخص اتفاق افتاده، ناراحتی و اضطراب بارزی را در او بر میانگیزند. معمولاً شخص میکوشد آنها را نادیده گرفته، از ذهن خود بیرون کند و یا با عمل و فکر دیگری خنثی کند و البته آگاهی دارد که این پدیدههای مزاحم حاصل ذهن خود او هستند و مثل تزریق افکار از خارج تحمیل نمیشوند. وسواس عملیوسواس عملی تکانه غیرقابل مقاومتی برای انجام یک عمل غیر منطقی (مانند شستن مکرر، دعا) است. بیماریزاییهرچند دلایل ابتلاء به اختلال وسواس جبری(OCD) کاملا شناخته شده نیست، اما موارد زیر تاثیر زیادی در ابتلاء به این بیماری دارد:
تأثیرات وسواس (OCD) بر روی زندگی فرد مبتلا1. اتلاف وقت و از دست دادن سرمایه ارزشمند عمر؛ زیرا بازیابی زمان از دست رفته امکان ندارد؛ روانکاویواکنشسازی، ابطال، جداسازی، توجیه عقلی و دلیلتراشی مهمترین دفاعهای روانی هستند که ممکن است منجر به پیدایش وسواس شوند. همهگیری
درمان وسواساکثر افرادی که مبتلا به OCD میشوند، در مراحل اولیه برخی از علایم این بیماری را به طور خفیف تجربه میکنند و میتوان از تشدید علایم در برخی از آنها پیش از آنکه به طور کامل دچار بیماری شوند جلوگیری کرد. درمان اختلال وسواس اجباری از جمله درمان وسواس فکری شامل سه مرحله? رواندرمانی شناختی رفتاری، رفتاردرمانی و دارودرمانی است. درمانهای رفتاری اختلال وسواس اجباری شامل پیشگیری از عادات و رویارویی است. در مرحله? پیشگیری از عادات، یک متخصص به فرد بیمار مبتلا به OCD کمک میکند تا در بازههای زمانی طولانی و طولانیتری از رویارویی با شرایط استرسزایی قرار بگیرد که در آن احساس اجبار برای انجام کاری را میکند که استرس و اضطراب او را از بین میبرد. در این شرایط، بیمار اصطلاحاً با خود درگیر میشود و هرچه قدر که زمان میگذرد و او بیشتر به انجام آن کار احساس نیاز میکند، او همچنان در مقابل میل وسواسی ایستادگی میکند تا مرحلهای که دیگر هیچ اجباری برای انجام آن کار خاص احساس نکند. نمونه? جالبی از درمان Exposure and response prevention در مورد بیماری اتفاق افتاد که حساسیت شدیدی به رنگ قرمز داشت. او در منزل خود، هیچ شیء یا وسیلهای به رنگ قرمز نگهداری نمیکرد و به هیچ وسیله? قرمز رنگی هم دست نمیزد. پزشک روانشناس از او درخواست کرد تا گوشی تلفن همراه قرمز رنگش را بردارد و برای مدت 10 دقیقه در دست نگاه دارد. بیمار در ابتدا از این کار خودداری میکرد. در مرحله? بعد و وقتی با اجبار پزشک روبهرو شد، دست خود را به سمت گوشی برد اما نتوانست آن را لمس کند. پزشک در یک برخورد تقریباً خشن، او را وادار کرد تا به گوشی دست بزند. بیمار چشمان خود را بست و به گوشی قرمز رنگ دست زد. در مرحله? بعد، پزشک او را وادار کرد که گوشی را بردارد و در دست نگاه دارد. او گوشی را با زحمت فراوان برداشت و پس از لحظهای دوباره روی میز گذاشت، اما بر اثر اصرار پزشک، مجدداً آن را برداشت و با چشمان بسته، به مدت 10 دقیقه در دست نگاه داشت. با گذشت زمان، بیمار کمکم به در دست نگاه داشتن گوشی قرمز رنگ عادت کرد و یاد گرفت که چشمان خود را هم باز کند و گوشی قرمز رنگ را بنگرد. این فرایند به مدت 30 دقیقه به طول انجامید و از همین لحظه بود که بیمار مبتلا به اختلال وسواس اجباری، حساسیت خود به رنگ قرمز را از دست داد و البته با توجه به اینکه مدتی نیز تحت دارودرمانی بود، تا حدود زیادی بهبود یافت. به گفته? پژوهشگران و پزشکان، درمان رویارویی و پیشگیری از پاسخ در یک فرایند 20 تا 90 دقیقهای اتفاق میافتد و احساس اجبار برای انجام کاری که از اضطراب جلوگیری میکند، حداکثر 90 دقیقه به طول میانجامد در نتیجه بیمار در صورتی که بتواند 90 دقیقه در برابر فکر وسواسی خود مقابله کند، بر بخش اعظمی از بیماری خود غلبه کرده است. درمان دارویی برای اختلال وسواس اجباری نیز یکی از مراحل مهم در فرایند بهبودی بیمار است. برای درمان اختلال وسواس اجباری از داروهایی در گروه Selective Serotonin Reuptake Inhibitor (SSRI) استفاده میشود. این داروها که اصطلاحاً آنها را مهارکننده? انتخابی بازجذب سروتونین مینامیم، مقدار ترشح سروتونین در مغز را افزایش میدهند. در مغز بیماران مبتلا به اختلال وسواس اجباری، سروتونین بسیار کمی ترشح میشود و یا مقدار ترشح شده توسط عصبهای presynaptic جذب و نابود میشود. این داروها همانطور که از نامشان پیداست، از بازجذب یا دفع سروتونین در مغز جلوگیری میکنند. این دفع در محل سیناپسها اتفاق میافتد یعنی جایی که سلولهای عصبی (نورونها) به یکدیگر متصل هستند. سروتونین یکی از مواد شیمیایی در مغز است که پیامهای عصبی را از یک نورون به نورون دیگر در طول سیناپسها منتقل میکند. از این داروها در درمان افسردگی، اضطراب و سایر اختلالات خلقی نیز استفاده میشود. SSRIها میزان تراکم سروتونین در سیناپسها را افزایش میدهند. آنها این کار را با جلوگیری از بازجذب سروتونین در سلول عصبی که یک پالس مغزی را منتقل میکند انجام میدهند. بازجذب سروتونین عامل پایان یافتن تولید سروتونین جدید است. از جمله داروهای رایجی که برای درمان اختلال وسواس اجباری تجویز میشوند و در گروه SSRIها جای میگیرند، میتوان به فلوکستین (Fluoxtine)، سرترالین (Serteraline)، سیتالوپرام (Citalopram)، پاروکستین (Paroxetine) و اسیتالوپرام (Escitalopram) اشاره کرد. در درمان اختلال وسواس اجباری همچنین از داروییهایی چون اولانزاپین (Olanzapine) و رسپریدون (Respridone) استفاده میشود. این گروه از داروها معمولاً بازخورد بسیار خوبی در درمان اختلال وسواس اجباری میدهند و اثرات جانبی بسیار کمی دارند. سردرد، کمخوابی، اسهال و هیجان از جمله اثرات جانبی این داروها هستند.
یکشنبه 93 تیر 15 :: 2:26 عصر ::نگارنده : موسوی
یکشنبه 93 تیر 15 :: 10:45 صبح ::نگارنده : موسوی
روانشناسی شناختی (به انگلیسی:cognitive psychology) انسان را موجودی پردازش کننده اطلاعات و مسأله گشا تلقی می کند.این دیدگاه در پی تبیین رفتار از راه مطالعه شیوه هایی است که شخص به اطلاعات موجود توجه می کند،آنها را تفسیر می کند،و به کار می برد. روانشناسی شناختی همانند دیدگاه روانکاوی متوجه فرایندهای درونی است.اما در این دیدگاه بیش از آنکه بر امیال،نیازها،و انگیزش تاکید شود بر اینکه افراد چگونه اطلاعات را کسب و تفسیر می کندو آنها را در حل مشکلات به کار می گیرند تاکید می شود.بر خلاف روانکاوی تکیه گاه شناختی نه بر انگیزش ها و احساسات و تعارضات نهفته بلکه بر فرایندهای ذهنی است که از آنها آگاهیم یا به راحتی می توانیم از آنها مطلع شویم.این رویکرد در تقابل با نظریه های یادگیری قرار می گیرد که محیط بیرونی را علت اساسی رفتار به شمار می آورند.اصولا دیدگاه شناختی به افکار و شیوه های حل مسأله کنونی توجه دارد تا تاریخچه شخصی.در این دیدگاه روابط بین هیجان ها انگیزش ها و فرایند های شناختی و در نتیجه همپوشی میان دیدگاه شناختی و دیگر رویکرد ها نیز آشکار می شود.[1] روانشناسی شناختی زاده ی روانشناسی گشتالت است که در دهه ی 1920 مطرح شد.وجه مشخصه ی دیدگاهِ شناختی، توجه نسبتا ً اندک به رابطه ی محرک –پاسخ و فعالیت های عصبی می باشد. توجه اصلیِ این رویکرد، به موضوعاتی نظیر ادراک، حل مساله از طریقِ شهود، تصمیم گیری و فهم است. در تمامِ این فرایند ها شناخت از اهمیت مرکزی برخوردار است . شناخت یک مفهومِ کلی است که تمامیِ اشکالِ آگاهی را در بر می گیرد و شاملِ ادراک، تفکر، تصور،استدلال، و قضاوت و غیره می باشد. انقلابِ شناختی شاملِ تمامِ دیدگاه هایی می شود که به این مباحث اهمیتِ زیادی می دهند. [2] موضوعاتی ازاین قبیل که انسان چگونه و با چه ساختاری به درک، تشخیص و حل مسأله میپردازد و این که ذهن چگونه اطلاعات دریافتی از حواس (مانند بینایی یا شنوایی) را درک میکند و یا اینکه حافظه انسان چگونه عمل میکند و چه ساختاری دارد؛ از عمده مسائل قابل توجه دانشمندان این رشته میباشد. محققین روانشناسی شناختی به ذهن همچون دستگاه پردازشگر اطلاعات مینگرند و رویکرد آنان به مطالعه مغز و ذهن برپایه تشابه عملکرد مغز با رایانه است. روانشناسی شناختی از دو جنبه با مکاتب روانشناسی قبلی تفاوت اساسی دارد: 1- برخلاف مکاتب روانشناسی کلاسیک از قبیل روانشناسی فرویدی، از روش تحقیق علمی و بررسی موارد قابل مشاهده استفاده میکند و روشهایی چون درون نگری را به کار نمیبرد. 2- برخلاف روانشناسی رفتارگرایی، فرایندها و پدیدههای ذهنی، چون باور، خواست و انگیزش را مهم دانسته، مورد مطالعه قرار میدهد. از زیر مجموعههای روانشناسی شناختی میتوان رشتههای نوروسایکولوژی، روانشناسی بالینی، روانشناسی تربیتی، روانشناسی قانونی، روانشناسی سازمانی و صنعتی با گرایشهای شناختی را نام برد. فرآیند حل مسألهحل مسأله : حل مسأله عبارت است از پردازش شناختی برای تبدیل موقعیت مفروض به موقعیت مطلوب در حالی که شخص حل کننده برای حل آن به طور آماده روش واضحی ندارد.حل مسأله تفکر و رفتاری است جهت رسیدن به هدفی که به آسانی در دسترس نیست. این تعریف شامل چهار ایده اساسی است. نخست اینکه حل مسأله یک امر شناختی است یعنی در درون ذهن یا دستگاه شناختی حل کننده روی میدهد پس وجود آن را میتوان تنها به طور غیر مستقیم از رفتار حل کننده استنباط کرد. دوم آنکه حل مسأله یک فرایند است یعنی متضمن دستکاری معلومات در دستگاه شناختی یا ذهن حل کنندهاست (یعنی اجرای عملیات شناختی روی بازنماییهای نمادی درونی). سوم اینکه حل مسأله جهت دار است یعنی غرض از آن حل کردن یک مسألهاست. ایده چهارم و آخر اینکه حل مسأله امری شخصی است یعنی دشواری تبدیل یک حالت مفروض از یک مسأله به یک حالت مطلوب بستگی به دانش کنونی حل کننده مسأله دارد. یک مسأله وقتی موجودیت مییابد که وضعیتی مفروض در ابتدا وجود دارد و حل کننده میخواهد آن وضعیت به صورت مطلوب تغییر یابد. چرخه حل مسأله چرخه حل مسأله شامل 1- تشخیص مسأله 2- تعریف مسأله 3- تنظیم راهبرد حل مسأله 4- سازماندهی اطلاعات درباره مسأله 5- تخصیص منابع 6- نظارت و ارزیابی است انواع مسائل : 1-مسائل خوب ساختار، 2- مسایل بد ساختار مسائل خوب ساختارمسیرهای روشن و واضحی برای راه حل دارند. این گونه مسائل را خوب تعریف شده مینامند. نمونه چنین مسائلی این است که چگونه مساحت متوازی الاضلاع را محاسبه میکنید. مسائل بد ساختار فاقد مسیرهای روشن برای رسیدن به راه حل هستند به این مسائل بد تعریف شده هم میگویند. نمونه چنین مسائلی این است که وقتی هیچ کدام از دو طناب آنقدر بلند نیست که بتوان با در دست گرفتن یکی از آنها به دیگری رسید چگونه این دو طناب آویزان را به هم گره میزنید؟ راهبردهای حل مسأله از راهبردهای حل مسأله میتوان به این موارد اشاره کرد: 1- الگوریتمها (یک راهبرد حل مسألهاست که مستلزم پیروی از یک قاعده، روش یا متد خاص است و ضرورتا به راه حل صحیح میانجامد) 2- بینش (درک ناگهانی از چگونگی حل مسأله) 3- روشهای اکتشافی (راهبردهای غیر رسمی شهودی و حدسی است که برخی اوقات منجر به راه حلی مؤثر میشوند و گاهی به راه حل مؤثری نمیرسند. روشهای اکتشافی شامل چهار روش است : 1- تحلیل وسیله هدف؛ 2- کار به سمت جلو؛ 3- کار به سمت عقب؛ 4- تولید و آزمون 1- تحلیل وسیله هدف : حل کننده مسأله با نگاه کردن به انتهای هدف مورد جستجو مسأله را تحلیل میکند و سعی میکند فاصله میان موقعیت فعلی وهدف نهایی در آن فضا را کاهش دهد. 2- کار به سمت جلو: حل کننده مسأله از ابتدا شروع و سعی میکند مسأله را از ابتدا تا انتها حل کند. 3- کار به سمت عقب: حل کننده مسأله از آخر شروع و سعی میکند از آنجا به سمت عقب حرکت کند. 4- تولید و آزمون: حل کننده مسأله صرفاً گزینهای از اقدامات مختلف را نه الزاما به شیوهای نظام مند انجام میدهد و سپس توجه میکند که کدام یک از آن اقدامات عمل خواهد کرد. رایانهها احتمال دارد از راهبردهای الگوریتمی حل مسأله استفاده کنند. انسانها به نظر میرسند بیشتر از روشهای اکتشافی غیر رسمی استفاده میکنند در حل مسائل بد ساختار انتخاب باز نمایی مناسب برای مسأله به شدت بر آسانی دستیابی به راه حل درست تاثیر میگذارد. موانع موجود برای حل مسأله: 1- آمایه ذهنی: آمایه ذهنی که استحکامات نیز نامیده میشود راهبردی است که در گذشته مؤثر بودهاست اما برای مسأله خاصی که باید در حال حاضر حل شود مؤثر نیست، نوع خاصی از آمایه ذهنی تثبیت کار کردی است. تثبیت کارکردی عدم توانایی درک این واقعیت است که چیزی که مورد استفاده? شناخته شده و خاصی دارد ممکن است برای تأمین اهداف دیگری هم مورد استفاده قرار بگیرد. 2- انتقال: تسری دانش یا مهارت از موقعیت یک مسأله به موقعیت دیگر است. انتقال هم میتواند مثبت باشد هم منفی. انتقال مثبت زمانی رخ میدهد که حل مسأله قبلی باعث تسهیل حل یک مسأله جدید میشود. انتقال منفی زمانی رخ میدهد که حل مسأله قبلی باعث دشوارتر شدن حل مسأله بعدی شود برخی اوقات مسأله قبلی باعث میشود که فرد در مسیر نادرستی قرار گیرد. 3- رشد نهفته: رشد نهفته بدنبال یک دوره کار شدید روی مسأله پدید میآید. رشد نهفته عبارت از رها کردن مسأله برای مدتی و سپس بازگشت منابع
یکشنبه 93 تیر 15 :: 10:16 صبح ::نگارنده : موسوی
درمان و نظریه جزیی از بافت یکسانی هستند که نمی توان بدون ضرر و زیان آنها را از یکدیگر منفک کرد. بوئن ترجیح می داد خودش را یک نظریه پرداز بداند. او خودش را به عنوان فردی می دید که در مفهوم سازی «خانواده به عنوان یک سیستم طبیعی که نه تنها می تواند برحسب فرایندهای جاری اما قابل پیش بینی بین اعضاء کاملاً درک شود، روی حرفش یکه و تنها ایستاد». بوئن دانشمندی بود که حقایق جهانشمول را جستجو می کرد. «نظریه بوئن دائماً می کوشد تا آنچه را که سایر نظریه ها دوگانه می انگارند، پیوسته ببیند». برای مثال، طبیعت/ تربیت، زن/مرد، و بیماری جسمی/ بیماری روحی. زندگی بوئن خصوصاً مشکلاتش با خانواده اصلی خود تأثیر بزرگی بر آنچه مطرح کرد، گذاشت. اساساً، بوئن اظهار می کرد که تا زمانی که افراد الگوهایی را که از نسلهای گذشته منتقل شده اند، بررسی و اصلاح نکنند، احتمال دارد که این رفتارها را در خانواده خودشان تکرار کنند. چنانچه رفتارهای بین اشخاصی، بالاخص بین نسل ها، به ویژه یا به لحاظ عاطفی فزون آمیخته (برای نمونه، همجوشی) یا به لحاظ عاطفی بریده باشند (برای مثال، از نظر الگوی اجتناب از دیگران به لحاظ عاطفی یا روانشناختی متمایز از هم هستند)، احتمال بروز این گونه الگوی تکرار شونده بالاخص وجود دارد. بوئن به سیستم عاطفی خانواده علاقه مند شد (گلادینک، 2000). راهبردهای مقابله ای و الگوهای مقابله با استرس از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند؛ پدیده ای که به فرایند انتقال چند نسلی معروف است. خانواده هایی که دچار مشکلی هستند گرفتار نیروهای چندین نسلی هستند که این نشانه مرضی را شکل می دهند و آن را حمل می کنند (بوئن، 1976). در چنین واحدهایی سیستم عاطفی خانواد? هسته ای تطور و تکامل پیدا می کنند. زن و شوهرهایی که به یک اندازه از سطوح بالای تمایز یافتگی برخوردارند قادرند فردیت (استقلال) روشنی را به وجود آورند و حفظ کنند «و در همان زمان صمیمیت عاطفی قوی، پخته و غیرتهدید آمیزی را داشته باشند». از سوی. دیگر، زن و شوهرهایی که به یک اندازه از سطوح پایین تمایز یافتگی برخوردارند در برقراری صمیمیت با مشکل مواجه اند چون فقط خودهای کاذب یعنی خودهای «وانمودی» را پرورش داده اند. خودهای کاذب حسب موقعیتها در نوسان هستند و معمولاً به آمیختگی (همجوشی) این خودها با «خود مشترک توأم با از بین رفتن مرزهای خود» بین آنها و از دست دادن فردیت نسبت به «خودمشترک» می انجامد .
یکشنبه 93 تیر 15 :: 8:58 صبح ::نگارنده : موسوی
دیدگاه روان پویشی(به انگلیسی:psychodynamic)بر این اندیشه استوار است که افکار و هیجان ها علل مهم رفتار هستند.رویکرد روان پویشی به رفتار به درجات مختلف بر این فرض استوارند که رفتار قابل مشاهده(پاسخ های آشکار)تابعی از فرایند های روانی داخلی(رویداد های پنهان)است.رویداد های درونی و منابع تحریک محیطی که از سوی نظریه پردازان روان پویشی مطرح شده با هم متفاوتند اما همه آنها در این باره توافق دارند که شخصیت را ترکیبی از وقایع داخلی و خارجی شکل می دهد که از نظر آنها وقایع درونی در این زمینه نقش عمده تری دارند.زیگموند فروید بنیان گذار این دیدگاه معتقد بود که در نهایت روزی فرا خواهد رسید که بتوان تمام رفتار ها را بر حسب تغییرات بدنی تبیین کرد اما از آنجایی که در دوران وی درباره روابط بین بدن و شخصیت آگاهی اندکی وجود داشت وی چندان بر عوامل زیست شناختی تأکید نکرد.فروید تحت تاثیر چارلز داروین در مورد اهمیت هیجان ها قرار داشت و توجه خود را به تاثیر هیجان ها بر افکار معطوف کرد.او معتقد بود که برای درک و فهم رفتار لازم است افکار پیشایند و مرتبط با آن تجزیه و تحلیل شود و برای درک آن افکار باید عمیق ترین هیجان ها و احساسات شخص مورد بررسی و کنکاش قرار گیرند. منابع
شنبه 93 تیر 14 :: 12:28 عصر ::نگارنده : موسوی
فرافکنی مبحثی است در روانشناسی که اول بار زیگموند فروید آن را مطرح کرد. فرافکنی یعنی نسبت دادن ناآگاهانه اعمال، عیبها و امیال ناپسند خود به دیگران که در واقع ساز و کاری پدافندی به شمار میآید. آلفرد آدلر شاگرد فروید و از جمله نخستین منتقدان این نظر است. «فرافکنی در معنای واژهای آن، بر پرتاب کردن رو به بیرون یا رو به جلو دلالت دارد و به فرایند یا اسلوبی اشاره دارد که افراد به مدد آن، ایدهها، تصویرها و امیال را بر محیط بیرونیشان تحمیل میکنند. این بیرونیسازی مشتمل است بر دریافت(ادراک) فعالیت عقلی، دریافت تصویرها و نشانهها به عنوان واقعیت(مثلاً در رؤیا و خیالات) و یا مکانیابی انگیزهها و امیال موجود در درون «خود»(ایگو) در محدوده عینها(اُبژه)، مردم و یا رویدادهای دیگر» اصطلاح فرافکنی در روانکاوی کاربرد دارد؛ در آن فرافکنی یکی از ساز و کارهای پدافندی (دفاعی) در برابر نگرانی به شمار میرود. در این معنی خواستهها و انگیزههای ناپذیرفتنی که بازشناخت آنها در «خود»، ممکن است موجب ناراحتی شود، به دیگران نسبت داده میشود. «این وسیله پدافندی به طور کامل در جهت عکس درونفکنی میباشد و اساس آن از این قرار است که فرد میکوشد تا تمایلات نامناسب و ناپسند خویش را به دیگران نسبت دهد و در نتیجه خود را عاری از هرگونه عیب و نقص بداند و خود را از احساس گناه، برهاند. با این وسیله پدافندی، فرد در مورد دیگران با مقیاس خویش قضاوت میکند. فرافکنی یعنی انگشت اتهام به سوی دیگران گرفتن. فرافکنی عبارت است از تمایل به نسبت دادن آنچه در درون می گذرد به دیگران یا به محیط. فرافکنی فرد را در مقابل یک نوع اضطراب حفظ می کند: اضطرابی که در اثر اعتراف به کاستیها و نقصها ممکن است به وجود آید. کسی که فرافکنی می کند معمولاً احساسات، نقصها، یا آرزوهای غیر قابل قبول خود را در دیگران می بیند. فرافکنی، با برجسته کردن و اغراق آمیز کردن صفات شخصیتی منفی در دیگران، از اضطراب می کاهد. فروشنده ای که خودش را مسیحی بسیار مومنی می داند که جامعه روی او حساب می کند، ولی فردی به شدت طمع کار است و سر مشتریان کلاه می گذارد، از بر این باور است که هم? مشتریانی که وارد مغازه می شوند می خواهند هر طور که شده سر او کلاه بگذارند. مسلم است که اکثریت مطلق مشتریان چنین قصدی ندارند، و او در واقع، حرص و دغل کاری خود را به آنان فرافکنی می کند. دانشجویی که در امتحان شفاهی رد می¬شود می گوید که استاد امتحان گیرنده ضعیف بوده است. پرستاری که در انجام وظایف خود خوب عمل نمیکند می گوید که سایر پرستاران به بیماران خوب رسیدگی نمیکنند. جراحی که عملش موفقیت آمیز نیست با اصرار می گوید که کمک جراح و سرپرستار به وظایفشان خوب عمل نکرده اند. کسی که کمبود جنسی دارد، رفتار دوستانه و عادی دیگران را نوعی "دعوت" محسوب می کند. این نوع افراد وقتی به فروشگاهی می روند و فروشنده به آنها لبخند می زند، فکر می کنند که وی از آنها "خوشش آمده است". مردی که به همسرش خیانت می کند ممکن است دائم به او تهمت خیانتکاری بزند. زنی که از دست شوهر خود عصبانی است ممکن است با گفتن " چرا از دست من این همه عصبانی هستی؟" در واقع عصبانیت خودش را توجیه کند. نوعی شدید از فرافکنی ممکن است به رفتار خصمانه یا حتی پرخاشگری منجر شود مخصوصاً هنگامی که فرد احساس می کند یک نفر دیگر باعث و بانی احساسات منفی اوست. برای مثال، بیمار بسیار چاقی که چند کیلو چاقتر شده است ممکن است پرستار خود را مقصر بداند و بگوید که او ترازو را دستکاری کرده است تا او را چاقتر نشان دهد. آزمونهای فرافکنی با ارائ? محرکها یا سوالات خنثی یا مبهم و دریافت پاسخ از مراجع، آن پاسخها را به عنوان فرافکنی تحلیل می کنند.
سه شنبه 93 تیر 10 :: 1:51 عصر ::نگارنده : موسوی
نوروفیدبک در اصل نوعی بیوفیدبک است که با استفاده از ثبت امواج الکتریکی مغز و دادن بازخورد به فرد تلاش میکند که نوعی خودتنظیمی را به آزمودنی آموزش دهد. بازخورد به طور معمول از راه صدا یا تصویر به فرد ارائه میشود و از این طریق فرد متوجه میشود که آیا تغییر مناسبی را در فعالیت امواج مغزی خود ایجاد کرده است یا خیر. مطالعات درباره نوروفیدیک تقریباً از دهه ششم قرن بیستم میلادی آغاز شده است و هنوز هم یکی از حیطههای فعال پژوهشی در علوم مغز میباشد. کاربردهای درمانی: در برخی مطالعات ادعا شده است که نوروفیدبک میتواند در درمان اختلال بیش فعالی و کمبود توجه موثر باشد. اما تاکنون شواهد قدرتمندی برای دفاع از این ادعا ارائه نشده است. به شکلی که هیچ یک از راهنماهای بالینی تا سال 2013 این روش را به عنوان یک درمان برای اختلال کم توجهی - بیش فعالی پیشنهاد نمیکنند.
بنابراین به نظر میرسد تبلیغاتی که این روزها در سطوح مختلف درباره اثربخشی طولانی مدت و قطعی این درمان برای اختلال بیش فعالی و کمبود توجه صورت میگیرد فاقد پایه علمی است و صرفاً جنبه بازاری دارد. سایر کاربردها: استفاده از نوروفیدبک همچنین در بعضی انواع اختلالات اضطرابی، افسردگی و میگرن هم به کار رفته است. اگرچه شواهد پژوهشی درباره این اختلالات هم بسیار محدود و غیرقطعی میباشد.
سه شنبه 93 اردیبهشت 16 :: 11:16 صبح ::نگارنده : موسوی
هر سه اصطلاح هوش تحصیلی، هوش اجتماعی و هوش اقتصادی، فقط ارتباط های زمینی انسان ها را در بر می گیرد و انسان های به کمال رسیده ای که از نظر تحصیلی، اجتماعی یا اقتصادی سهمی معمولی از زندگی دارند ولی از نظر معرفت، فهم و درک بالایی دارند را در بر نمی گیرد. هوش معنوی عبارت است از میزان فهم افراد از واقعیت زندگی و حقیقت امور. همچنان که پیامبر اعظم (ص) دعا می فرمایند: اللهم ارنی الاشیاء کما هی. خداوندا حقیقت چیزها را به من نشان بده. هرچند از نظر هوش تحصیلی، هوش اجتماعی و هوش اقتصادی افراد فقط چند شماره با هم فرق می کنند و تاثیر آن در بهبود کیفیت زندگی نسبی است، هوش معنوی تاثیر ویژه ای در کیفیت زندگی دارد و زندگی را هدفمند و ارزشی می کند. هوش تحصیلی، اجتماعی و اقتصادی حرکتی زمینی دارند و مثل هر حرکت زمینی محدود است، اما حرکت در مسیر هوش معنوی ابعادی آسمانی و نامحدود دارد و جا برای رشد و توسعه در آن بسیار زیاد است.
هوش تحصیلی مربوط به ژنتیک انسان است و به صورت استعداد در ذات فرد نهفته است، اما هوش اجتماعی و هوش اقتصادی به دست آوردنی است و با آموزش و تفکر سرعت می گیرد. هوش معنوی نیز امری اکتسابی است و با ایمان افراد، ارتباط مستقیم است. به عبارت ساده تر هرچه ایمان فرد نسبت به خدای متعال بالاتر می رود، فهم او از واقعیت زندگی و اتفاقات زندگی نیز بالاتر می رود. تفکر و تدبیر در امور زندگی و آفرینش نیز دومین عامل افزایش فهم معنوی است.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
آنچه بینی همان دلت خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
فردی باهوش از نظر معنوی ممکن است در روابط عمومی و یا تجارت تلاش کند و بهره بالایی از هوش تحصیلی، هوش اجتماعی یا هوش اقتصادی داشته باشد، اما نگرش او به ارتباط های اجتماعی و اقتصاد بر اساس سود و زیان شخصی نیست، بلکه نگرش او به ارتباط های اجتماعی و درآمد زایی نیز مثل همه اجرای زندگی نگرشی خدا محور است. چون واقعیت زندگی و جایگاه خود در آفرینش را درک کرده است.
مثال والای هوش معنوی حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که تلاش اقتصادی او مثال زدنی است و چاه های زیادی به دست مبارک خویش حفر کردندف اما هدف ایشان سود شخصی نبود و این کار را برای آبادانی شهر، بهبود سطح زندگی مردم، رسیدگی به فقرا و جلب رضایت خداوند متعال انجام دادند. نگرش ایشان به ثروت، نگاهی وسیله ای برای رسیدن به اهداف والای انسانی است و در نامه تربیتی خود به فرزندشان امام حسن مجتبی علیه السلام می نویسند، اگر مستمندی را یافتی که می تواند این بار را برای تو تا آخرت حمل کند، این بار را به او بده و از این فرصت استفاده کن.
بعضی از افراد باهوش اجتماعی بالا امروزه حصاری خود خواهانه به دور خویش می کشند و خود را در طبقه بالاتری از مردم می بینند، در حالی که فردی با هوش معنوی بالا، نگاهش به مردم به عنوان بندگان خدا نگاهی سرشار از احترام است و ملاکش در برتری افراد جایگاه اجتماعی نیست بلکه تقوا را ملاک انتخاب انسان ها در پیشگاه خدای متعال می داند. امام رضا علیه السلام که نمونه بارز هوش معنوی بالا است، در زمان ولایت عهدی خود همه غلامان را سر سفره دعوت می کردند و با آن ها سر یک سفره می نشستند تا به ما نشان دهند مقام و منصب های دنیایی نگرش یک انسان به حقیقت رسیده را تغییر نمی دهد و مقام انسان ها در نزد خدای متعال به تقوای آنان است. در بین دشمنان ائمه اطهار به افرادی با هوش سیاسی بالا برخورد می کنیم. معاویه نمونه بارزی از این افراد است که از نظر سیاسی فردی با هوش بالا است، ولی چون واقعیت جایگاه امام معصوم را درک نکرده، فاقد هوش معنوی است. پس هر گونه تدبیر و زیرکی مورد پسند دین مبین اسلام نیست و اسلام به تفکری احترام می گذارد که به دنبال حق و حقیقت باشد و ملاک انتخاب او رضایت حق تعالی باشد.
سه شنبه 93 اردیبهشت 16 :: 11:13 صبح ::نگارنده : موسوی
یکی از مسائل مهم در حوزه کسبوکار موضوع سرمایههای معنوی است. در سالهای اخیر شواهد علمی فراوانی مبنی بر وجود هوشی با نام «SQ» یا هوش معنوی به دست آمده است. این هوش در ارتباط با مسائلی است که ما به آنها اعتقاد داریم و نقش باورها، عقاید و ارزشها را در فعالیتهایی که برعهده میگیریم، مدنظر قرار میدهد. محققان هوش معنوی را به شکلهای متفاوتی تعریف کردهاند که تمام این تعاریف به مساله انعطافپذیری در برابر تغییرات، درس گرفتن از شکستها، داشتن معنا و هدف در کارها و فعالیتها، خلاقیت، نوآوری و توسعه سازمان و خودآگاهی اشاره میکنند. هوش معنوی زمانی خود را نشان میدهد که افراد بتوانند زندگی خود و تمام کارها و فعالیتهایشان را با معنویت تلفیق کنند. در واقع هوش معنوی ظرفیتی است برای پرسیدن سوالات غایی درخصوص معنای زندگی، ظرفیتی است برای ارتباطات بین افراد و جهانی که در آن زندگی میکنند. این هوش، توانایی بهکارگیری ارزشها و کیفیتهای معنوی است؛ بهطوریکه منجر به ارتقای سلامت روحی و جسمی افراد شود. برای روشنتر شدن این مفهوم ابتدا به تعریف انواع هوش میپردازیم. هوش افراد به چهار نوع تقسیم میشود: PQ یا هوش جسمانی یعنی توانایی استفاده از اشیا و کنترل ماهرانه بدن که بر اساس سیستمهای عصبی مغز مشخص میشوند. در واقع این هوش ابتداییترین کانون توجه ما را به خود اختصاص میدهد. IQ همان هوش عقلانی است که مربوط به مهارتهای منطقی، حل مساله ریاضی و مهارتهای زبان شناسی افراد است که بیش از سایر هوشها بهعنوان ملاک موفقیت آموزشی محسوب میشود. EQ یا هوش عاطفی یا هیجانی هوشی است که به افراد کمک میکند تا به مدیریت و کنترل عواطف خود و دیگران بپردازند و تعیین کننده موفقیت حرفهای و شخصی افرد است. این هوش به افراد در برقراری ارتباط با دیگران کمک میکند؛ اما آخرین لایه، مربوط به هوش معنوی یا SQ است که برخلاف هوش عقلانی(IQ) که امروزه در کامپیوترها هم مشاهده میشود و نیز هوش عاطفی(EQ) که در برخی از پستانداران رده بالا دیده میشود، این هوش مختص انسان است و برای حل مسائل مفهومی و ارزشی استفاده میشود. SQ در ارتباط با تمام چیزهایی است که ما به آنها اعتقاد و باور داریم و منجر به حفظ تعادل فکری و آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با مهربانی و ملایمت میشود. میتوان سطوح مختلف هوش را در یک هرم به صورت زیر نشان داد:
این هرم نشاندهنده این مساله است زمانی که یک نوزاد به دنیا میآید ابتدا بر روی کنترل بدن خود؛ یعنی PQ تمرکز میکند سپس مهارتهای عقلایی و مفهومی او توسعه مییابند(IQ) و تمرکز اصلی در مدرسه بر روی همین نوع از هوش است؛ اما بعد از مدتی که افراد پی بردند که نیاز به بهبود روابط عاطفی و ارتباط با دیگران دارند، هوش عاطفی پر رنگ میشود و در نهایت SQ یا هوش معنوی زمانی مورد توجه قرار میگیرد که فرد به جستوجوی معنا و مفهوم زندگی خویش میگردد و از خود میپرسد «آیا این، همه آن چیزی است که وجود دارد؟» هوش عاطفی و معنوی با هم در ارتباط هستند. در واقع افراد برای رشد موفق هوش معنوی خود به برخی از پایههای هوش عاطفی نیازمندند؛ به عبارت دیگر درجهای از خود آگاهی عاطفی و همدلی پایه و اساس مهمی برای رشد هوش معنوی است که منجر به آشکار شدن و تقویت آن میشود و تقویت هوش معنوی نیز منجر به تقویت و رشد بیشتر هوش عاطفی میشود.
مدیرانی که از هوش معنوی قویتری برخوردار هستند، نسبت به تغییر، منعطفتر بوده و به دنبال هدف و معنا برای سازمان خود هستند. این افراد از ذهنیت وفور برخوردارند؛ یعنی باور دارند که منابع کافی برای همه وجود دارد و نیاز به رقابت نیست. در نتیجه افراد در این گونه سازمانها راحتتر به یکدیگر اعتماد میکنند، اطلاعاتشان را به مشارکت میگذارند، با همکاران و اعضای گروهشان هماهنگ میشوند، برای توانمندسازی یکدیگر تلاش میکنند و در موقعیتهای تعارض از استراتژیهای همکاری برد – برد استفاده میکنند. چند اصل برای تشخیص هوش معنوی وجود دارد که شامل 1) خود آگاهی: آگاهی از آنچه باور دارم و آنچه عمیقا به من انگیزه میدهد. 2)زندگی در لحظه: 3) داشتن چشمانداز: اقدام براساس اصول و اعتقادات عمیق.4) کلگرایی: دیدن الگوهای بزرگتر، روابط و ارتباطات و داشتن احساس تعلق. 5) شفقت: داشتن احساس همراه با همدلی عمیق. 6) تجلیل از تنوع: ارزش نهادن به افراد به خاطر تفاوتهای آنها.7) استقلال داشتن: ایستادن در برابر جمعیت و ابراز عقاید خود. 8) تواضع: داشتن این برداشت از مکان واقعی خود در جهان: «حس بودن یک بازیکن در یک نمایش بسیار بزرگتر.» 9) گرایش به درخواستهای اساسی همراه با پرسیدن سوال چرا؟: نیاز به درک همه چیز و سپس رسیدن به پایینتر از آنها. پاورقیها 1- Physical Quotient 2- Intelligence Quotient 3- Emotional Quotient 4- Spiritual Quotient 5- Spontaneity
|